🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

 لباس نارنجی

(ثبت: 256940) اسفند 16, 1401 
لباس نارنجی

زندگی
شراب مورد علاقه ام نبود
باید مست میشدم
تا نبودن لباس نارنجی را
زود فراموش کنم
گمان نمیکنم
او دلش بخواهد
بامن زندگی کند
شاید برود پیش پاییز
مهر را ندیدم
و به آبان نرسیدم
اما دست آذر را گرفتم
بوی پرتقال میداد اما مادرم دوست نداشت اورا داشته باشم
ترسیدم و رویای داشتنش را به باد سپردم
ترسیدن همیشه خوب نیست زندگی با شجاعت بهتر میشود اما من دیگر شمشیر پلاستیکی هم به دست نمیگیرم دستم درد کهنه ای دارد و قلبم خون قورت میدهد خنده به مغزم نمیرسد و همیشه تکرار روزهای زندگی ملال آور نیست
مینویسم این روزها کاغذها هم از سپیدی فراری اند لکه روی روشنی پاک نمیشود باید تیره بود نمیدانم چرا دلم را به لباس نارنجی دادم تا او را خون کند بهتر است پاییز ازاین ماجرا خبر نداشته باشد اگر دهان انار قرص باشد اتفاق بدی نمی افتد و بسیار خوشحال میشوم اما روزگار نباید ببیند مثل لباس نارنجی.

#لباس_نارنجی
#داستان_کوتاه
فاضله هاشمی غزل

 

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند (4):

نظرها
  1. سیدمحمدرضا لاهيجی

    اسفند 25, 1401

    سلام
    آفرین
    از پس پخت و پز این نوشتار خوب بر آمده‌اید، می‌توانست با تقطیع و کمی پیرایش و ویرایش شعر سپید عاقبت به خیری شود اما از داستان بودن فاصله دارد، پیشنهاد می‌کنم در سرودن همین سیاق را که در این صفحه به‌کار بسته‌اید دنبال کنید!

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا