🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

 زبان موسیقی و موسیقی زبان به قلم: عابدین پاپی(آرام)

(ثبت: 257089) اسفند 20, 1401 
زبان موسیقی و موسیقی زبان به قلم: عابدین پاپی(آرام)

 

واژه ی موسیقی (music) به معنی خنیایا خنیاگر، فرغان، مزقان، موزیک، نوا و نواشناسی بکار رفته است و برابر پارسی آن: همان خنیا ، خنیاک و نوا می¬باشد.

موسیقی را می¬توان علمی برشمرد که بدان احوال نغمات و ازمنه آن توان دانست. به نظر می¬رسد که هرچیزی یا کسی که بتواند از خودش نغمه یا آواز و صدا و حتا آهنگی را خلق نماید نوعی موسیقی یا خنیا است. دربطنِ طبیعت انواع موسیقی وجود دارد که به شیوه متعارف و شمایلِ متداول اما غیر علمی خود را دربافتِ طبیعت نشان می¬دهند و به طور تقریبی موسیقی می¬تواند به دو روش علمی و عملی خود را نشان دهد. من موسیقی را به دو شاخه ی آرکائیک و آکادمیک تقسیم می¬کنم که شاخه ی آکادمیک آن ریشه درآرکائیک آن دارد.

هر مفهوم یا زبانِ مفهومی ریشه دریک آرکائیک دارد یعنی تبارِآان نوعی تبارآرکائیک محور است و تا زمانی که خودش را به صورت آکادمیک نشان ندهد نمی¬توان از آن به عنوان یک موسیقی علمی- عملی یاد کرد.ازجانبی دیگرعُقلای هنر موسیقی را حاوی دو فن دانسته اند: فن نخست از او ملایمت نغمات معلوم می¬شود که به آن فن الحال می¬گویند و فنِ دوم: اوزان ازمنه معلوم می¬شود که به آن فن ایقاع می¬گویند. زبان یک رابطه ی تنگاتنگ با طبیعت و اجتماع دارد اما زبان غالب و کارآمد همان زبان و ادبیاتِ انسان است که صدا ها و آواها را مشخص می¬کند و به ما یاد می¬دهدچگونه باید ساخت و نواخت و چه گونه ها را با چه گفتن ها چگونه باید مخلوط و ترکیب کرد. ازاین منظر زبان تنها یک سامانه ی ساختارمند برای ارتباط نیست که ابزارآن واژِگان هستند و یا تنها از طریقِ گفتار، نشانه و نوشتار منتقل می¬شود بلکه زبان یک عالم واحد اما متکثر از عالم هاست که در درونِ خود تولید جهان بینی می¬کند در جهتِ ساختارمند کردنِ نهان بینی های بیرونی که نیازِ به جهان بینی دارند!آنچه که درباره ی زبان های موجود درجهان گفته اند آماری متشکل از 5000 تا7000هزارگونه ی زبانی است که این گونه های زبانی را من به دو بخش طبیعی و انسانی تقسیم می¬کنم. زبان دارای نمونه ها و گونه هایی است که بخش عمده¬ای ازاین نمونه ها و گونه ها در بطنِ طبیعت و سایرِ موالید سه گانه زیست می¬کنند. زبان هویت و شناسنانه یک نشانه اجتماعی و یا طبیعی است که تعریفِ واقعی یک نشانه را معرفی می¬کند. پس معرفی به طورحتم هوشمندانه است که نشانه ها را تعریف می¬کند حالا این نشانه ها می¬تواند هر نشانه ای با هر رنگ و نژاد و یا بافت و ساختی باشد. موسیقی می-تواند صدایی آهنگین و پرفهم و درک ازیک آوازِ پرنده باشد که پیامی زبان گون را با خود حمل می¬کند و یا صدای یک انسان خشمگون و یا آرام باشد که می¬خواهد پیام خود را دراین حالات به جامعه معرفی نماید. موسیقی یک تولدِ بی صدا نیست بلکه تولدی است که صداها را ساختارمند می¬کند تا که پیام هنری و زیباشناسانه ی خود را به هستی نشان دهند. بنابراین موسقی حاوی زبان است و درواقع به دنبالِ زبان سازی هم هست. موسیقی با کلام و کلمه کلافی عمیق خورده است و زیر ساخت پیدایی آن شعر و ترانه است . بنابراین نمی¬توان گفت که موسیقی زبان ندارد اما زبانِ موسیقی زبانی بی¬کلام است که دراین بی¬کلامی کلامیّت خاصی نهفته است و اغلب به دنبالِ پیدایی همان کلامِ نهفته هستیم. موسیقی پیام آور یک زندگی یک مرگ از تاریخ است . پیام آور رخدادها و رویدادهای تاریخ است . پیام آوردترمینیسم اجتماعی و سنتی است . پس دارای درکِ مشترک و فهمِ مشترک با زبان می¬باشد. به عنوانِ نمونه: وقتی خوانندیک شعر را می¬خواند در واقع موسیقی همین شعر را می¬نوازد. نواختن دارای مترادف هایی عتیق و عمیق است به مانند: دلجویی کردن، ملاطفت کردن، مورد تفقدقرار دادن، نوازش کردن، به نوا درآوردن و ساز زدن می باشد. حس و حال و هول و ولای موسیقی و زبان و رفتار ِموسیقی را کسی نمی¬شناسد و یا نمی¬فهمد جزخواننده وخودِ نوازنده آن قطعه که درواقع سازنده ی آن قطعه هم به شمار می¬رود و البته رقاص و رقصنده هم به خوبی با زبانِ موسیقی ارتباط می¬گیرد و اوست که خوب می¬فهمد که چه ها می¬گوید و چه غم و یا شادی را درچنته ی خود دارد. زبان موسیقی زبانِ حال و احوالِ هنری انسان است اما زبانِ خود انسان نیست و شباهتِ بسامدی با زبان خودِ خواننده دارد. خواننده وقتی یک ترانه را با یک موضوع خاص می¬خواند در واقع موزیسین همین صدای ترانه را دردستگاهِ مفاهمه ی خود به زبانی دیگر تبدیل می¬کند که من به این زبان:« زبانِ بی زبانی می¬گویم.» زبانِ بی زبانی نوعی زبان است که بی زبان تکلم می¬کند و وسیله ی آن برای نمایش زبان خود موسیقی است نه زبان کسی یا چیزی دیگر و اگر زبان کسی یا چیزی دیگر قرار باشد که نواخته شود درواقع این موزیسین است که آن را با حالتی نوازشی و محبت آمیز و پردازشی و لطیف به دایره ی اجرا می¬آورد. هرنشانه ای آکنده از موسیقی است و به اصطلاح وزن ، ریتم و صدای آهنگین ازخودش ترآوش می¬کند اما این ترآوش نیازِ به یک کاشف دارد. بنابراین زبان موسیقی وجود دارد اما این وجود نیازِ به یک موجودیت را از جانب کاشف می¬طلبد. همه چیز درجهانِ هستی ممکن است و موسیقی هم:« جهانِ ممکن و امکان است.» به شرطی که این ممکن را کاشف بتواند کشف کند. به نظر می¬رسد که زبانِ موسیقی هنوز کشف نشده است بلکه نوعی نغمه یا آوا و به اصطلاح الحان ازاین زبان به طور ناخودآگاه کشف شده که درضمیر خودآگاه ما هنوز نهادینه نشده است . کارِ یک موسیقی دان کشف ضمیر ناخودآگاه موسیقی است که نیاز به خودآگاهی دارد. موسیقی از دو زبان تشکیل می¬شود: نخست زبان ناخودآگاه و دوم: زبان خودآگاه و سیر تکاملی موسیقی از زبان ناخوداگاه به زبانِ خوداگاه منتقل می-شود. موسیقی از ناخودآگاه خود به خودآگاهی می¬رسد و این ذات ذاتاً در وجودِ موسیقی ابراز ِموجودیت می¬کند و شاید بتوان گفت ذاتِ موسیقی همین است . اوهر نیشی که می زند از ره کینه نیست بلکه ذات و فطرتش همین است. مهم ترین مسئله ای که مدنظر است این که موسیقی ازاین جهت زبان دارد که بانی موسیقی بشرِ مُفکر (اندیشنده) می¬باشد. پس بی زبانی در موسیقی هم خود نوعی زبان است. موردِ دوم: موسیقی زبان است. یک رابطه ی چند سویه و چند گویه دربین موسیقی و زبان وجود دارد و یکی از این روابط همان رفتارجامعه و طبیعت است که این روابط را عمیق تر می¬کند. زبان یک عنصرِ فرآرونده درجهتِ تعامل و گفت و گوست و رابطه ی ما را با دنیای درون و بیرون برقرار می¬کند. زبان دو نوع دیالوگ را به تصویر می¬کشد: یکی دیالوگ دو جانبه است که انسان با هم نوع خود برقرار می¬کند و دو دیگر، دیالوگ چند جانبه می¬باشد که همین انسان علاوه بر ارتباط با هم نوع خود با سایر موجودات و طبیعت هم تعامل دارد. بنابراین نوع تعامل می¬تواند جامع الاطراف باشد. نکته ی دیگر مونولوگ است . هرانسانی دارای خودپُرسی یا خودگویی است و با جهانِ خود درتعامل و تعادل به سر می¬برد. بنابراین زبان انسان به نوبه ی خود موسیقی ها را خلق می¬کند و به عینه تابع عناصرِ موسیقایی است . عناصر تشکیل دهنده ی زبان کلمات هستند و کلمات هم دارای فرهنگ اند و هم از موسیقی خاصی برخوردارشده¬اند. کلمات هم آوامحورند و هم صدایی آهنگین دارند. خودِ مصوت ها صدای صامت ها به شمار می¬روند و به عنوان روحِ صامت ها از آن ها یادمی¬شود. هیچ نشانه ای بدون زبان نیست و هر زبانی هم دارای موسیقی و ریتم و آوایی است که حاکی پیامد و پی¬آمدی کارآمد و فرآرونده می¬باشد .کلمات درکنارِ هم سطرها را خلق می¬کنند و سطرها نیز فصل ها را به وجود می¬آورند و ازمجموع فصل ها کتاب شکل می¬گیرد. بنابراین درزبان نوعی پلی فونیک ( چندصدایی) وجود دارد که همیشه دیگر و دیگران هم می¬توانند درمتن باشند. اعتقاد ما بر آن است که هر زبانی فرهنگ سازی می¬کند و فرهنگ آکنده و مشحونِ از موسیقی است . یک زبان وقتی تکلم می¬کند درواقع با خودش و درخودش مفاهیم طبیعی و اجتماعی را جا و مکان می¬دهد و به عینه سایر کائنات نیز دراین دیالوگ سهیم و مشترک اند. زبان حاوی موسیقی است بدین خاطرکه کلمات و یا مفاهیم دراجرا از نوعی «هم نشینی» برخوردارند و درواقع به کمک یکدیگر دست به نوعی خلاقیّت فکری – هنری و یا غیره می زنند و دراین جاست که کلمات یکدیگر را درخلق موسیقی خویش کمک می¬کنند.

 

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند (3):

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا