آه ساقی می روی پیمانه ها را می بری
شک نکن آرامشِ فرزانه ها را می بری
من نمی دانم چرا از جمعِ آدمهایِ شهر
دستچین کردی فقط دیوانه ها را می بری؟
چون میانِ خانه ها عاشق ندیدی بینِ راه
خانه بر دوشانِ در ویرانه ها را می بری
آخر ای زیبا چه جادویی اسیرِ چشمِ توست؟
هم دل از ما هم دلِ بیگانه ها را می بری
باد در مویت وزید آهسته آمد سویِ باغ
مثلِ گل دنبالِ خود پروانه ها را می بری
« سجاد پورخدایار »