🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

 به یاد آن عزیز

(ثبت: 264573) مهر 21, 1402 

 

در گیر و دار زندگی از یار خود غافل شدم

سرگرم با بیهوده ها بی اعتنا بر دل شدم

میبرد با خود روزگار این ذهن پرتشویش را

در ازدحام دردها گم کرده بودم خویش را

وقتی که بودم پیش یار انگار چشمم کور بود

او با همه زیبائیش از چشم من مستور بود

خود را برای زندگی به در و دیوار میزدم

می آمدم شب نیمه جان از خستگی زار میزدم

سرگشته و آشفته حال بودم گرفتار خودم

یا در پی یک لقمه نان یا در پی کار خودم

آسوده بودم هرچه هست دلدار درکم میکند

باور نمیکردم که او یک روز ترکم میکند

اما رسید آن روز شوم او هم برید و خسته شد

رفت آن عزیز با رفتنش درهای رحمت بسته شد

حالا که جایش خالی است جز او نخواهم هیچ چیز

فکری ندارم روز و شب جز یاد و فکر آن عزیز

 

 

 

نظرها 10 
  1. وقتی که بودم پیش یار انگار چشمم کور بود

    او با همه زیبائیش از چشم من مستور بود

  2. سلام و درود بر شما

    • سلیم حمادی

      مهر 21, 1402

      سلام بانو بیرانوند عزیز

      از شماسپاسگزارم و امیدوارم این بیت که انتخاب کردید شمارو به یاد خاطره تلخی نینداخته باشد .این واقعیت تلخ زندگی من است که غفلت کردم و عزیزترین کسم راازدست دادم
      سربلند باشید،🌹🥀🌹

  3. طارق خراسانی

    مهر 21, 1402

    سلام

    بله انسان قدر کسی را زمانی می داند که از دست می دهذ
    جانش شاد.

    در پناه خدا 🌱👌👌👌👌👌🌱

    • سلیم حمادی

      مهر 21, 1402

      استاد خراسانی عزیز
      ممنون از حضور پر مهرتان
      استاد ظاهراً نتونستم به درستی منظورم رو بیان کنم چون هم شما وهم بانو بیرانوند آن عزیز رو درگذشته تصور کردید در حالیکه اون زنده است اما از من جداشد و بعد از ۲۰سال راهش رو از من جدا کرد .شاید گفتن این حرف درست نباشه اما واقعا ترجیح میدادم مرده بود و رفتنش اینقدر عذابم نمیداد
      ،😞😞😞

      • طارق خراسانی

        مهر 22, 1402

        سلیم جان
        دردت را خوب می فهمم خیلی خوب

  4. برهان جاوید

    مهر 21, 1402

    درود سلیم جان
    اثر زیبا و تاثیر گزاری ست
    خدا رحمتشان کند
    🌺🌺🌺👏👏👏

  5. شاعر ارجمند
    ادیب فرهیخته
    سلیم جان حمادی من
    طوفان به پا کردی رفیق ، شاهکار بود ، خیلی کیف کردم .
    مهرت ماندگار

  6. نسرین حسینی

    مهر 22, 1402

    چقدر خوبه قدر همو تا کنار همیم بدونیم
    یه‌شبایی تو زندگیِ آدما هست که بعد از ساعت‌ها فکر و خیال، به خودش میاد و میبینه روحش، از اعماق وجود داره گریه میکنه،
    ولی از چشماش هیچ اشکی نمیاد.
    و برای این اشک وبغض دیگه دیرشده
    درودها برشما جناب حمادی ارجمند
    زیبا بود قلمتون نویسا 👏👏🌹🌹

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا