آسمان بارید و در رگهای صحرا عشق جاری شد
چشمهی جانآفرین در باغ،گرم آبیاری شد
پیکر خشکیدهی دشت عطشآلود بی حاصل
با ترنمهای باران بهار از زخم عاری شد
بار دیگر بلبل مست غزلخوان در کنار گل
همنوا با قُمری و گنجشک و تیهو و قناری شد
بر تن عریان باغ نیمه جان مست پژمرده
پوششی از مخمل رنگین کمان نو بهاری شد
بانوای دلکش هرناودان برگوش عابرها
بانگ شورانگیز تار و دف طنین اندازو ساری شد
بادفروردین ورق زد برگهای تیرهی غم را
دفتر دل پاک ،ازتصویرهای سوکواری شد
کاش میشد بست راه آفت نیرنگبازان را
تا به گلهای صداقت در وطن هردم بهاری شد
« صفا یغمایی »