🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
تاریخ تولد: | 1367/03/18 |
جنسیت: | مرد |
شهر: | شوشتر |
بیوگرافی: | اوشو می گوید: ............... .................... |
سپید
خوانش: 83
سپاس: 4
تعداد نظر: 2
تعداد نقد: 2
شعر کوتاه
خوانش: 72
سپاس: 5
تعداد نظر: 6
سایر
خوانش: 63
سپاس: 0
شعر کوتاه
خوانش: 168
سپاس: 1
تعداد نظر: 4
شعر کوتاه
خوانش: 167
سپاس: 1
تعداد نظر: 2
تعصب بر نامها یا شخصیتهای شناختهشدهی تاریخی یا معاصر میتواند ریشه در «نارسیسیسم» داشته باشد. در واقع «ايدهآلسازی» که به معناي غرق شدن در ويژگیهای مثبتِ ديگري و چشمپوشی از ويژگیهای ناخوشایندِ اوست، خودْ نوعی «نارسيسيسم» است. از آنجایی که «پروسهی آرمانیسازی» ما را مجاب میسازد که در برخی شخصیتها(اجتماعی، هنری، سیاسی و…) به آن مولفههایی بنگریم كه همواره مایل بودهایم در شخصیتِ خودمان وجود داشته باشند؛ از همینرو چنگ زدن به شخصيتهای مذکور بعضا میتواند در تعريفِ «نارسیسیسم» جای بگیرد.
اما در نقطهی مقابلِ ايدهآلسازی، تلاش برای «ناارزندهسازی» يا بیارزش ساختنِ فردِ یا تفکر مقابل نيز در دستهی نارسيسيسم قرار میگیرد. در واقع فرد هنگامی که شخصیت موردعلاقه خود را در معرض انتقاد میبیند، دیدگاه و حتی موجودیتِ منتقد را تهدیدی برای كمبودهای درونی خویش_بهعنوان یک فردِ نارسيستيك_میداند.
خوانش: 111
سپاس: 1
انسانها بهطور پيشفرض به باقی ماندن در «روابطِ سادومازوخيستيك» علاقه دارند. زيرا « مفهومِ رابطه» اساسا به «هستیِ انسان» مرتبط است و از همین رو به نظر میرسد که در روابط، تا حدِ زيادي میتوان “تجربهی بودن” را دريافت كرد.
همانطور كه رونالد فيربرن_روانكاوِ برجستهی اسكاتلندی_ معتقد بود براي بعضی افراد، داشتنِ هر نوع رابطهای بهتر از نداشتنِ رابطه است.
خوانش: 132
سپاس: 0
«شهریار مندنیپور» در مصاحبهای از شیوهی داستاننویسیاش در جبهه حرف میزند. جایی که او شبهنگام در سنگرهای نمور و غریبِ دشتِ ذهاب_زیر نورِ لرزانِ گَردسوز و در محاصرهی سکوتی که گویی تا ته جهان جامه افکنده بود_روی کاغذ و قلم قوز میکرده و داستانِ دختری را_به نام سارا_مینوشته است که در ساحلِ دریا زندگی میکرده و دنیای مطبوعش رنگی جز آبیِ دریا و سرخیِ غروب نداشته است.
“نوشتن” فارغ از لذتهایی که دارد، مقولهی دردناکیست… “مندنیپورهای دشتِ ذهاب” در سراسر تاریخِ ادبیات تکثیر شدهاند. از داستایفسکی که در حضیضِ فقر و قمار، مفاهیم بلند و متعالی را از زبانِ “پدر زوسیما” به تحریر درمیآورد، تا بولگاکف که با ردِ نیشتر استبدادی که بر تن داشت، استعارهی “عزازیل” و “گربه” میساخت و آن قلبِ سگی را پروارتر میکرد، تا پروستِ از پاافتادهای که در جستجوی زمان از دست رفته از زیباییِ “آلبرتین” و میلِ بیامان به بوسیدنِ او مینوشت.
خوانش: 142
سپاس: 0
مرگِ هر هنرمند، همواره مرا در این فکر غرق میکند که برخی از هنرمندان در دوران حیاتِ خویش و در جنگ با دژخیمِ افسارسازِ حاکمان، با چه دریافتهای دهشتناکی روبرو شدهاند؛ تا جایی که خود را پیش از مرگ «مُرده» پنداشتند و “جامهفروخته و عریان” در اتاقهای گورمانندِ خود خلیدند تا نوبتِ کفنپوشیِ آنها فرا رسد و در نهایت از شرِ یوغ تحقیر، دشنام و بیاعتناییها رها شوند.
شما که اَنگها را به بُزاق نشاندید و به سر و صورتِ هنرمندان پرتاب کردید، آنها را پیش از مرگ به خاک سپرده بودید.
خوانش: 62
سپاس: 0
خوانش: 297
سپاس: 0
تعداد نظر: 4