🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
طائر
ای دریغا که نشد وقت اذان برخیزم
وی دریغا که نگفتی که چسان برخیزم
درمیان غم و خون با چه دلی بنشینم
وز میان تب ِ جان با چه نشان برخیزم؟؟
عمرم آخر شد و این دل ز خزان می گِرید
حاشَ لله که ز با بار گران برخیزم
من از آن لحظه که امید به من می دادند
حاضرم تا ز قبس همچو کمان برخیزم
درد هجر تو و این دار مکافات چه سود
کو ضمانت که من از کرده امان برخیزم؟؟
طائر خویشم و با عزلت خود خو کردم
لیک با بالِ عدم از دو جهان برخیزم
صبح صادق اگر از جانب شب باز آید
بی گمان در سَحَرت بهر اذان برخیزم
باقر رمزی باصر
بیست – بهمن – نود و هشت
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (2):
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (8):
بهمن 21, 1398
صبح صادق اگر از جانب شب باز آید
بی گمان در سَحَرت بهر اذان برخیزم
سلام و درود
ندای ملکوتی اذان…
خوش به حال راکعان و ساجدان …
دلنمیراد
استاد ارجمند جناب باصر عزیز
تقدیمی : 🍃
هر زمان وقت اذان ، باور ذهنی ، امکان
لحظه سیری به مکان تا شنوی وقت اذان
خانه بابی بگشا ، رویِ تمامی خلقی
ای بشر یاد گیاهی بکنی حمد هر آن
ولی اله بایبوردی
21 / 11 / 1398
🌺🌺🌺🌸🌺🌺🌺
پاسخ
بهمن 22, 1398
سلام
“طائر خویشم و با عزلت خود خو کردم
لیک با بالِ عدم از دو جهان برخیزم”
بسیار زیبا
👏🌿🌷
پاسخ
بستن فرم