🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

 خاطره یک ذهن آشفته

(ثبت: 242103) مهر 15, 1400 
خاطره یک ذهن آشفته

خاطره یک ذهن آشفته
شاید باید می دانستم  که تمامی آرتیست بازی های من به این نقطه ختم میشود …. جایی که به قول خیلی از اهالی فن و ادب و از ما بهترون که کیمیا و لیمیا و سیمیا را قورت دادن، آه گفتم قورت دادن یاد کتاب های کنکور افتادم، “ریاضی را قورت بده” “فیزیک را قورت بده” یکی ندونه فکر می‌کند ما یا تمساحیم و یا این کتاب ها حکم لوله باز کن را داشت. حالا فهمیدم مخاطب این جمله اصلا ما نبوده و نیستیم. در واقع پول مبارک ما بود که با ولع تمام قورت داده شد. این میان هم ممکن هست دوستانی باد در غبغب خود کرده و به صورت حق به جانب بر سر ما بکوبند که خود بودی که در چاه فکندی خویش را.
در جواب می گویم:
مثل چوب دو سر نجس ما نه راه پس داشتیم و نه را پیش. اما حالا دیگر میدانم که نه با “ریاضی” “حسابی” دارم و نه به “فیزیکی” “جاذبه” ای. فقط خاطره ها “تلخش مانده که همیشه با خوردن یک “قهوه” تازه می شود.
داشتم در مورد ابدال و اوتاد صحبت میکردم که به صورت لوطیانه خوب و بد روزگار را چشیدن و از صبح خروس خوان تا شب شغال خوان مشغول مطالعه، تفحص ، تفکر و تامل در کتب و متون مختلف شدند و الحمدالله به تجربهٔ بزرگی نایل آمدند. آنان همیشه ما را که خبط و خطای فراوان و وبال و گناه بسیار داشتیم و داریم را مورد عتاب و سرزنش و پند و اندرز قرار دادند ما نیز گردنمان از مو باریک تر با دل و جان و بدون تفریظ و اعتراض پذیرای نصایح آن رادمردان شدیم. اتفاقا چندی پیش یکی از این حکما ما را خفت کرده و متهم به نامردی نمود و گاها برچسب “جوجه” بودن به ما زد و دلمان را” کباب” کرد. هنگامی که راه دفع شر و جبران “آفات” را خواستیم , “سم” در شرای ما ریخت و راهی بس صعب العبور را که پیش از ما بسیاری از نادمان و جاهلان پیموده بودند و اکنون از اکابر و بزرگان زمان خویش اند، نشان داد و آن راهی نبود جز راه “خدمت سربازی”، این شد که ما نیز تصمیم گرفتیم پمبه از گوش درآریم. “پوتین پوشیده لگد به بخت خویش نزنیم که گویند:
“کسی کو نیاموخت ز آموزگار
بیاموزدش گردش روزگار ”
لذا از حبیبیان و طبیبانم تودیع خواسته و آنان را به خداوند منان سپرده، قدم در این وادی طاقت فرسا نهادم. سر خویش تراشیدم وخون دل خویش نوشیدم، بعد مثل “مدادی” سر شکسته که حرفی برای گفتن ندارد سکوت اختیار کردم.
“زبان‌بریده به کنجی‌نشسته صمٌ ‌بکم / به از کسی که زبانش نباشد اندر حکم”
الان می دانم “کوتاه” که می آیم تازه میفمم زندگی چقدر “بلند” است، چقدر سخت است.
بلی ما نیز در مکاتب و آموزشگاه ها و انجمن ها و انستیتوت های مختلف، باشگاه های بزرگ و کوچک و دانشکده های رنگ و وارنگ یک سر داشتیم و صد سودا. دوستان این حسن ها پایدار نماند از ما گفتن بود و از شما نشنیدن نشود مَثَل یاسینی که به گوش خر خوانند.
یک روز که که سر در جیب مراقبت فرو برده و به حال خویش غزل می گفتم و در می سفتم این ابیات مناسب حال خود دیدم:
بی تو شکستم توی تنهایی
انگار از ریشه ترک دارم
من با درختای تبر خورده
یک عمره درد مشترک دارم
نه میل رفتن داشتم و دلیل ماندن
با این که شکست عشقی نخورده بودم ولی عشق شکست خوردن را در خود میدیدم.
سرتان را درد نیاورم کوله بار را بستم و با خود گفتم بعد از نبودن “استمراری” ات دیگر حداقل آینده ات “بعید” نمی شود. خودم را که در آینه نگاه می کردم با سر تراشیده و صورت “اصلاح” شده، هنوز “غلط” انداز بودم. شاید هم یه “غلط کردم” ریزی بود که در چشمانم فوران می کرد.
بلاخره سوار اتوبوس شدم، مبدا ما دل کندن بود و مقصد ما دل سپردن. به چی؟
نمی دانم به کجا؟ ابدا نمی دانم
شاید به تمامی سختی هایی که تا قبل از آن نه دیده و نه چشیده بودم. در “اتوبوس” هم “قطاری” های خود را میدیدم که مثل یک “قایق” گم شده در دریا غرق اندوه بوده دل و دماغ حرف زدن نداشتند.
با خود گفتم اگر قرار باشد دلی را شاد کنی برخیز که فرصت غنیمت است و ثواب پر قیمت.
تو خوبی میکن و در دجله انداز
که “ایزد” در بیابانت دهد باز
و این میان یکی از رفقا را چنان اندوهگین و مخزون و نالان یافتم که غم خویش فراموش کرده و کمر به خلاصی اش بستم.
به او گفتم تو را چه شده که کشتی شکسته وار به این کرانه خزیده ای و دم نمی زنی؟ حرف بزن مرد؟ که ناگه رود دیده روان کرد و بغضش ترکید.
“گفتم ولی باور نمی‌کردی
حرف های من امروز همون رنگ
یه بغضی اما تو گلوم گیره
مثل یه مینی که توی جنگ”
دوستمون به تازگی به مقام تاهل رسیده بود، و مجبور به ترک نامزده و دیار خود شده بود. بیش از این توان تحمل رنج فراق را نداشت ماتم زده می گریست. بدو گفتم
دور گردون گر دو روزی بر مراد ما نرفت
دائما یکسان نباشد حال دوران غم مخور
ما نیز از معشوق خویش، اصفهان دل کنده ایم.
سهیل ایزدی

 

 

 

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند (1):

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند (2):

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا