![مهرداد مانا](https://sherepaak.com/wp-content/uploads/2022/06/IMG_20220612_203033_475-e1655090757287.jpg)
🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
وقتی می گویم “دوستت دارم”
نمی دانم منتظر بوسه باشم یا شلاق ؟
چشم به راه بغل باشم یا تیپا ؟
وقتی می گویم “دوستت دارم”
یعنی که باز، پروانه ای
پیله ی صبرش را به اشتیاق شقایق باز کرده است .
یعنی گنجشکی از کنار جویبار زندگی
برای جوجه های احساس من
دانه ای به ارمغان آورده ست !
وقتی می گویم : “دوستت دارم”
جمله که نیست
آیت و معجزت جاوید منست !!
مومن شو ای زن،
وگرنه مرا این فریسیان فربه
به سنگ گران پاسخ می دهند .
وقتی می گویم عاشقت شده ام ،
دنبال تفسیر و فلسفه نباش :
رواقیان همه بر دار سوالند، و
شکاکیون همه در زندان تردید !
هنوز نشنیده ام هیچ فیلسوفی در جهان ،
زنی را در آستانه ی اشتیاق بغل کرده باشد !!!!!!
وقتی می گویم دوستت دارم ،
یعنی سرودن رسالت منست و بوسیدن وظیفه ی تو
جز سرودن و بوسیدن راه سومی نیست برای ما
وگرم هست ، از آتش فنا و سردابه ی مرگ می گذرد .
تو در تک تک این کلمات خیره شو و
خدا را بر این چشمان خیس شاهد بگیر :
میان ما جز سرود و خواهش چه بوده است،
که به برزخ بغض و دوزخ دوری نرسیده باشد؟؟
دوستت دارم یعنی زمین خیس دیدگان من
قالیچه ی قدمهای توست !!
دست تو که مال من نباشد
لبهای تو که مرا نبوسند ،
چشمهای تو که مرا نجویند ،
پشت پا می زنم به این کره ی خاکی
که زباله دان تاریخ و قتلگاه شاعران است.
وقتی می گویم دوستت دارم ،
فهمیدنش چندان دشوار نیست
کافی ست دانه ی همین لوبیا را
به خاک و آفتاب و آب بسپاری و
به تماشای معراجش بنشینی ..
کافی ست دل به دریا بدهی و شقیقه های مرا ببوسی
که نقره فام ایام دوری اند …
وقتی می گویم دوستت دارم ؛
یعنی من نیز از وارثان سخاوت گندمم
یعنی تو نیز شایسته ی تاج کلمات منی
که بر سر بگذاری و بر مردمان چشم من خدایی کنی …
حالا برگردیم به ابتدای این شعر
ای سرو قباپوش غمگین !!
ترا دوست دارم.
آیا از این آتش فروزان تمنا
پرتویی هرچند لرزان، در دل تو نیست یا هست ؟؟
۱۱ مهرماه ۱۳۹۵ / نیشابور
دفتر نهم ( حدیث آرزومندی )
عبارت “سرو قباپوش” از سعدی و خط آخر ” در دل تو نیست یا هست ؟ ” را از سیمین بهبهانی امانت گرفتم.
و فکر کنم اگر بتوان نام این را شعر گذاشت، شاید ” سهل ممتنع ” باشد . یا دستکم چنین تلاشی داشته ام .
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (8):
اردیبهشت 28, 1403
دوستت دارم یعنی زمین خیس دیدگان من
قالیچه ی قدمهای توست !!
دست تو که مال من نباشد
لبهای تو که مرا نبوسند ،
چشمهای تو که مرا نجویند ،
پشت پا می زنم به این کره ی خاکی
که زباله دان تاریخ و قتلگاه شاعران است
سلام مانا جان
آن روزها که گروهی نیما و سپس پیروانش را به باد انتقاد گرفته بودند حالا می فهمیم که چه قدر آنان عجول و نا آگاه بوده اند وقتی آتشفشانی فعال می شود خیلی خطرناکاست ولی بعدها تغییرات اقلیمی ونعمات بزرگی را به همراه خواهد داشت… فروغ ، سهراب ، اخوان وچندین و چند شاعر تلاش کردند تا شاملو سپید را بیافریند وشاملو خون جگر ها خورد تا اکنون ودر این عصر مانا سر از گلستان شعر وادب بر آورده، اگر شاملو زنده بود بی هیچ شکی با تمام وجود تو را می ستود مهم نیست ستودن سالانه را در پاک پایان دادیم ، اما همین کامنت ها کافی ست تا به عزیزانی چونتو بفهمانیم شاعران خوب را می ستاییم و شاعران خوب نباید فکر کنند کسی آنان را نمی بیند خوشحالم وهزاران بار خدا را شاکرم که قدر و منزلت شاعران را دانسته وبرای اثبات آن به اندازه کافی از خود نشانه هایی باقی گذاشته ام
شما بدون هیچ شک و شبهه ای عامل اوج شعر به سمت کمال هستی شیدا فی البداهه در کامنت خود می نویسد:
«چقدر شعرتان لبریز از عبارت های زیباست»
زیبایی کلام است که به کلام اعتبار می بخشد در کامنتی برای شعر سارا چه زیبا اشاره به شعر حافظ کردی منظور شما صرفا حافظ نبود ارج نهادن به شعر کلاسیک بود واینگونه فهمیدم اگر نتوانی شعر سپید بسرایی شعر کلاسیک زیباست به سرودن آن ادامه ده این نصیحت لطیف بر دلم نشست بر خلاف کسانی که سبک شعری خود را به رخ دیگران می کشند تا بی رحمانه به شعر قدما حمله کنند آنان لطافت و شعور کهکشانی مانا را ندارند من امروز و در این کامنت اعلام می کنم اخلاق، نام و راه و رسم مانا در وادی شعر فارسی و جهان ، مانا و اثر گذار خواهد شد ، مانا هر گز نمی میرد و شک ندارم آنانکه راه مانا را در اینده در پیش خواهند گرفت تحولاتی بس بزرگتر از مانا در شعر و ادب پدید خواهند آورد .
در پایان درود میفرستم به روان پاک نیما که سرعت تصاعدی شعر ایران را به سمت کمال باعث شد .
در پناه خدا 🌱❤️👏👏👏👏👏❤️🌱
پاسخ
اردیبهشت 28, 1403
درود بر شما جناب خراسانی عزیز🌹🌱♻️
پاسخ
اردیبهشت 29, 1403
۱- دفتر اول ( زیر سایه ی خورشید )
سالهای ۷۸ و ۷۹
۲- دفتر دوم ( وسعتی برای گم شدن ) زمستان ۷۹ و بهار ۸۰
۳_ غریو خاموش ( سال ۸۰ )
۴- دقایق دلتنگ ( سالهای ۸۱ و نیمه اول ۸۲ )
۵- شاید ترانه ی آخر ( مهرماه ۸۲ تا مهرماه ۸۴ )
۶- در خفا با خفتگان ( مهر ۸۴ تا آذر ۸۸ )
۷- آواز دلشدگان ( از سال ۸۹ تا مهرماه ۹۲ )
۸- شور شمسی ( مهر ۹۲ تا مهر ۹۳ )
۹- با بوی گندمزار ( آبان ۹۳ تا پایان ۹۴ )
۱۰- حدیث آرزومندی ( سال ۹۵ )
۱۱- سروده های سرشکسته ( سالهای ۹۶ و ۹۷ )
۱۲- دفتر دیوانگی ( سال ۹۸ و بهار ۹۹ )
۱۳- گلهایی برای گلاله ( نیمه ی دوم ۹۹ تا آذر ۱۴۰۰ )
۱۴- خطوط خیس ( ۱۴۰۱ ، ۱۴۰۲ )
…
جمع کل : ۱۴ دفتر از سال ۱۳۷۸
۵۶۱ قطعه
حدود ۱۰٪ از شعرها ( به خصوص شعرهای بلند ) در سایتهای رسمی منتشر شدند . که البته غیر از ” سایت شعر پاک ” دیگر در جایی فعالیت ندارم .
…
می خواستم ضمن سپاس از پدرم برای این همه محبتش، این را اضافه کنم که دقیقا با امید به چنین بازخوردهایی ، این دفاتر را مرتب و منظم در کانال خصوصی ام داشتم و دارم . راستش من فکر می کنم شعرها به دو گونه متولد می شوند : ۱- ساختن ۲- آفریدن
یعنی هم جوشش و هم کوشش را در پدید آمدن یک شعر ، دخیل می دانم که البته میزان دخالت هرکدام در شعرها و شاعرها متفاوت است . در خودم روش دوم جواب می دهد . یعنی هرگز تصمیم نمی گیرم که امروز شعری بنویسم . بلکه شعر است که هر زمان خودش مصلحت دانست ، سراغم می آید . چنانکه در یک شب ( پنجم بهمن ۷۹ ) ناگهان سی چهل قطعه آمد . و گاه می شد که یک سال بی شعر را سپری کنم ( مثل حالا که از آبان پارسال هنوز خطی ننوشتم ) . و اینکه معتقدم تصمیم گرفتن برای شعر ، اغلب به ضرر آن تمام می شود . جریانات و بیانیه ها و نشستها و جلساتی از قبیل عریانیسم و پریسکه و شعر حجم و غزل مینیمال و … که عده ای دور هم جمع شده و خطوطی را ترسیم می کنند را زیاد بر نمی تابم . شعر به هر شکلی که بیاید _ چنانکه شاعرانه باشد_ نیکوست . و بایسته تر آنست که دستکم در زمان سرایش ، خود را به آن بسپاریم و لگامش نزنیم . پس از پایان سرایش ، می توان تغییراتی را ایجاد کرد که کار بهتر شود . قطعا مرحوم نیما و مرحوم شاملو نیز به هیچ خط کشی اعتنا نکردند و به کار خود مؤمن بودند . اگرچه نمی توانم روی تعارضاتی که مرحوم شاملو به شعر کلاسیک و حتا آوازهای کلاسیک داشت، چشم بپوشم . کاش آن مرحوم حالت تهاجمی خویش را تعدیل می نمود .
و بار دیگر سپاس
و بار دیگر قربانت شوم پدرجان 😘😘
پاسخ
اردیبهشت 29, 1403
مانا جان این را از صمیم دلم می گویم بابا طارق فدای فرزند شاعرش چرا توفدای من بشوی من چشم امیدم به ماناست عمر ما رو به پایان است این تویی که جوانی وباید بمانی و شعر را به اوجتعالی برسانی در هر قرن چند تا مگر مثل نیما وفروغ و ایرج میرزا وشاملو و اخوان وسهراب سپهری و …مانا حکم گزار ادبی خواهند شد؟ شما جزو حکمگزاران شعر و ادب ایران هستی حالا چرا سریع تورا شناختم چون بخل و حسادت ذره ای در من نیست .
پاسخ
اردیبهشت 30, 1403
سلام و عرض ادب به مانای مهربان
با سپیدی روبه رو هستیم که می خواهد از تسلط کامل خالقش سخن بگوید و ارتباط صادقانه و عمیقش را به درون ما واصل کند.
مگر کار شعر همین نیست،
که آن احساسات پنهان و دفن شده
در زیر لایه های وجودی را به وضوح به تصویر بکشد؟
“وقتی می گویم “دوستت دارم”
نمی دانم منتظر بوسه باشم یا شلاق ؟
چشم به راه بغل باشم یا تیپا ؟
وقتی می گویم “دوستت دارم”
یعنی که باز، پروانه ای
پیله ی صبرش را به اشتیاق شقایق باز کرده است.
یعنی گنجشکی از کنار جویبار زندگی
برای جوجه های احساس من
دانه ای به ارمغان آورده ست !”
در عبارت بالا
شاعر مارا به گوشه ای از طبیعت می برد
(پیله/پروانه/گنجشک/جوجه/شقایق/جویبار)
و حس شادابی را به تصویر می کشد
قاطعانه می خواهد دوست داشتن را به زبان بیاورد و مردد است چه جوابی می گیرد
همین حس کنجکاوی خواننده را تحریک می کند
که شعر را دنبال کند.
“مومن شو ای زن،
وگرنه مرا این فریسیان فربه
به سنگ گران پاسخ می دهند .
وقتی می گویم عاشقت شده ام ،
دنبال تفسیر و فلسفه نباش :
رواقیان همه بر دار سوالند، و
شکاکیون همه در زندان تردید !
هنوز نشنیده ام هیچ فیلسوفی در جهان ،
زنی را در آستانه ی اشتیاق بغل کرده باشد !!!!!!”
هیچ گاه عقل و احساس در یک مدار قرار نگرفتند
در احساس نه شک و تردیدی وجود دارد
نه فلسفه ای پشت آن خوابیده ست
شاعر این را به خوبی به تصویر کشیده است
جمع بندی این مفاهیم را ببینید؛
(فریسیان،رواقیان،شکاکیون دار سوال زندان تردید/ آستانه اشتیاق)
“دست تو که مال من نباشد
لبهای تو که مرا نبوسند ،
چشمهای تو که مرا نجویند ،
پشت پا می زنم به این کره ی خاکی
که زباله دان تاریخ و قتلگاه شاعران است.”
با زبان صمیمی، روان و ساده
احساسات را به خواننده منتقل کردید
هرچند شعر سپید شعر موزون نیست
اما میشود کلمات را طوری چید که موسیقی درونی شعر گوش ها را نوازش کند
مثل همین حدیث آرزومندی و دیگر شعر های مانا
“حالا برگردیم به ابتدای این شعر
ای سرو قباپوش غمگین !!
ترا دوست دارم.
آیا از این آتش فروزان تمنا
پرتویی هرچند لرزان، در دل تو نیست یا هست ؟؟”
پایان بندی را ببینید
به آغاز شعر برگشتیم ما به همراه شاعر در حالت تعلیق هستیم
و منتظر جواب…
می خواهد بوسه باشد یا شلاق
بغل باشد یا تیپا
یا ندایی آرام از دلی ناآرام
کا مارا بالاخره از این بلاتکلیفی نجات بدهد…
در کل باید بگویم
شعر سپید شعری ست که بتواند احساسات تورا برانگیزد و با عطر خیال انگیزش مدهوشش نماید
از نظر من شعر ابزار نیست،نخواهد بود
و هیچ تعریفی ندارد فقط حادثه ای ست که بر زبان روی می دهد
به قول شاملو
شعر زندگی ست….
سپاس گزارم از مانا که با قلمی رسا و سهل ممنتع حدیث آرزومندی را برای ما و آیندگان به اشتراک گذاشت
شاعرانگی هایتان مستدام
پاسخ
اردیبهشت 30, 1403
سپاس گزار رحمت و زحمتی هستم که کشیدید خانم عبدلی عزیز و بی تردید سعی ام بر آن است که لطف شما را جبران کنم . در مورد آن پاراگراف که توضیح دادید ، این را اضافه کنم که رواقیان گروهی فکری بودند که البته شرح آنها را در کلاس ” تاریخ تفکر ” ( کانال تلگرام ) آوردم و فقط به اختصار بگویم که آنها معتقد بودند برای زندگی کسی از ما اجازه نخواست و ما بی آنکه مورد مشورت قرار بگیریم به دنیا آمدیم . برای جبران این توهین خودت برای مرگ خودت تصمیم بگیر . از این رو بسیاری از آنها در میانسالی خودکشی می کردند . و شکاکیون که منکر حقیقت واحد بودند و می گفتند که هر ملتی و هر انسانی ، پاره ای از حقیقت را در نزد خود دارد . در بحث عشقبازی هم شاعر به مخاطبش گفته : فلاسفه از لذت عشق محروم بودند چون در مورد آن فکر می کردند و تردید داشتند .
بار دیگر شما را سپاس
پاسخ
اردیبهشت 30, 1403
درود جناب مانای عزیز
از اینکه وقتتان را میگیرم عذرخواهی میکنم اما بدلیل اینکه شما مطالعات گستردهای در زمینهی تفکرات مختلف داشتهاید بسیار مشتاقم پاسخ این سوالات را بدانم. از نظر شما ما از کجا آمده ایم، برای چه آمده ایم و به کجا خواهیم رفت؟
من این سوال را از بانو نوری هم پرسیدم و به شما هم میگویم اگر وارد حریم خصوصیتان میشوم و مایل به پاسخگویی نیستید هیچ مانعی ندارد و این صرفا جهت کنجکاوی حقیر است. از حضرتعالی بسیار آموخته ام و سپاس که ما را از دریای دانشتان بهرهمند میکنید.
درود بر شما و شاد و سلامت باشید🙏🙏🙏❤️❤️❤️
پاسخ
اردیبهشت 30, 1403
سلام حمیدجان
در این مورد یک داستان کوتاه برایتان تعریف می کنم :
روزی یک نفر از خواب بر می خیزد و ناگهان متوجه می شود در حال سقوط به دره ای تاریک است . به بالا می نگرد چیزی معلوم نیست و پایین را هم که نگاه می کند ، متوجه می شود ته دره چیزی مشخص نیست . وسط راه دستش به شاخه ی تاکی گیر می کند و نفسی چاق می کند . اما ته همان شاخه یک موش سیاه و یک موش سفید در حال جویدن شاخه هستند . سر شاخه هم چند خوشه ی انگور هست که دست او به بعضی از آنها می رسد و به بعضی نمی رسد .
او با خودش فکر می کند حالا که معلوم نیست از کجا پرت شدم به این شاخه و پیش از خواب چیزی به یادم نمی آید ، و این موشها هم دست آخر شاخه را قطع خواهند کرد و معلومم نیست اون پایین به کجا پرت می شوم؟ آیا بهتر نیست بی خیال همه چیز شوم و از انگورهای دم دست لذت ببرم؟
دقیقا یادم نیست داستان را کجا شنیده یا خوانده ام؟ صاحب داستان نتیجه می گیرد که آن شاخه ی تاک ، شاخه ی زندگی ست که ما در هبوط خود از ازل به ابد ، مدتی محدود و معدود به آن گیر می کنیم . و آن موشها که در حال قطع کردن شاخه ی زندگی هستند، شب و روز هستند . و آن انگورها لذت ها و کیف هایی ست که می توانیم هرکدام که دم دستمان است را استفاده کنیم و بی خیال آغاز و انجام شده و زندگی مان را به فلسفیدن در مورد سوالاتی که هیچ کس پاسخش را نمی داند و فقط مشتی اباطیل و افسانه به ما تحویل دادند را حرام نکنیم .
آنچه در مورد خدا و قیامت و بهشت و دوزخ برای ما گفته اند ، فاقد برهان است و دلیلی قانع کننده برای عقل ندارد . همه را ” دیوید هیوم ” پاسخ داده . اگر دوست داشتی شماره ی بنده در پروفایلم هست تا شما را به کانالی دعوت کنم ( تاریخ تفکر ) که با سیر افکار انسانی در طول تاریخ آشناتر شوید . و چند کتاب کوچک هم برات به تلگرام یا واتساپ بفرستم . در مورد سوالات شما بنده بیشتر با متفکران اگزیستانسیالیسم ( هایدگر ، کامو ، سارتر و .. ) هم عقیده ام . که هیچ هدفی از آفرینش انسان وجود نداشته و این خود ما هستیم که برای شیرین کردن زندگی مان بایستی هدفی بسازیم . اما در زمینه ی اخلاق با آنها موافق نیستم و بیشتر با آرای امانوئل کانت موافقت دارم که اخلاق وظیفه ی بشر است برای بقا . و توقع هیچ پاداشی هم نباید داشته باشد .
باز هم از سوالتان ممنونم . و اگر مدیر محترم سایت موافق باشند ، سوال و پاسخ را در قسمت نقد قرار دهند که دیگر دوستان نیز مطالعه و یا ورود کنند.
پاسخ
اردیبهشت 30, 1403
درود مجدد جناب مانا
خیلی خیلی از لطف شما ممنونم که با صبر و حوصله به سوالم پاسخ دادید و چقدر خوب میشود اگر مدیریت محترم با پیشنهاد حضرتعالی موافقت بفرمایند راستش میخواستم بنویسم اگر سایر دوستان هم مایل به پاسخگویی هستند نظرشان را بگویند ولی چون صفحه مربوط به شخص حضرتعالیست جسارت نکردم و ممنون که خودتان مطرح کردید.
داستان خیلی جالبی بود و بینهایت خوشحال میشوم اگر مرحمت کنید و مرا به عضویت کانالی که فرمودید درآورید. جسارتا در واتساپ سر فرصت پیام میفرستم. باز هم سپاس از هماندیشیتان
شاد و سلامت باشید 🙏🙏🙏❤️❤️❤️🌺🌺🌺
پاسخ
اردیبهشت 30, 1403
سلام جناب گیوه چیان
سؤالی کرده اید ا ما از کجا آمده ایم، برای چه آمده ایم و به کجا خواهیم رفت؟وقطعا جواب هایی هم برای سؤال شما وجود دارد که نمی توان به آن ها ایمان قاطع داشته باشیم اما بنده بنا به تفکرات خاص خودم که در تئوری بی نهایت شعور و توانایی در بی نهایت ذره قابل بحث است معتقدم از خدا آمده ایم و برای چه آمده ایم این است که خدا می خواهد بداند چقدر می داند وبه کجا خواهیم رفت هم جوابش مشخص است به آنجایی که اول آمده ایم دلیلی برای چه آمده ایم دارم که خدا دانش خود را بررسی می کند دارم و آن این است نمودار کسب دانش بشر صعودی ست و هرگز نزولی نیست بهشت وجهنم و آدم و حوا و سیب و گندم و این حرف ها داستانی بیش نیست بنده عقیده دارم بهشت و جهنم در دانش بشری نمی گنجد و هر دو آن در شأن خداوند نیست نه خداوند حوری به کسی هبه می کند و نه نعوذبالله چون آدم خوران وحشی آتشی برپا خواهد کرد و از برشته شدن بندگانش لذت خواهد برد این موارد عاری از حقیقت علمی ست آن موجودی که در هستی (در کل هستی) هماکنون بیش از همه ی موجودات دیگر می داند آن خدایی ست که به حدی از دانش خود پی برده است وچون دانش الهی بی نهایت است این پروسه بی نهایت زمانبر است
پاسخ
اردیبهشت 30, 1403
هزاران درود بر استاد طارق خراسانی عزیز و بزرگوار.
بسیار بسیار خوشحالم که در این بحث شرکت کردید و بینهایت از مانای عزیز سپاسگزارم که فرصت این هم اندیشی را فراهم کردند.
کامنت حضرتعالی را خواندم و با بخشی از آن موافقم اما اگر اینطور باشد که خدا در پی یافتن میزان دانش خود است آنوقت این یک نقص برای خداوند محسوب میشود و حال آنکه خدا عاری از هرگونه نقص است.
پاسخ
اردیبهشت 31, 1403
سلاممجدد
این نقص نیست به هیچ وجه بهتر است بگوییم بی نهایتی به بررسی خود می پردازد البته این حرف من نیست خدا رحمت کناد حضرت استاد سید مسعود ریاضی کرمانشاهی را که ایشان چنین فرموده بودند بحث خیلی گسترده ودر یککامنت نمی گنجد 🌹
پاسخ
اردیبهشت 31, 1403
درود استاد
روح آن مرحوم قرین رحمت.
بله واقعا بحث بسیار عمیقی است. بسیار بسیار ممنونم که وقت گرانبهایتان را در اختیار این حقیر قرار دادید.
از شما بسیار آموخته ام و همواره مرهون و مدیونتان هستم.
سایهتان مستدام
شاد و سلامت باشید🙏🙏🙏❤️❤️❤️
پاسخ
خرداد 1, 1403
سلام پدرجان
معانی حور و غلمان در قرآن به مفهوم انگور و مشتقات آن است و همچنین به نور و روشنی هم اشاره دارد . البته سر فرصت این بحث را باز می کنم که تفاسیر اشتباه از قرآن در طول قرنها چه مشکلاتی را به وجود آمده و باعث تصورات لاسوگاسی از بهشت شده است .
پاسخ
اردیبهشت 28, 1403
سلام و درود
بسیار زیباست
لذت بردم
یعنی زمین خیس دیدگان من
قالیچه ی قدمهای توست !!👏👏
بر مردمان چشم من خدایی کنی …
چقدر شعرتان لبریز از عبارت های زیباست👏👏👏👌
پاسخ
اردیبهشت 29, 1403
و این شعر را شما زیبا دیده اید . و این زیبا دیدن ، خود هنری ست که پای در رکاب شعر می نهد …
پاسخ
اردیبهشت 28, 1403
کـــــــاش پیدا شود…
آنکس که دلم را برده…
امین غلامی (شاعر کوچک)
اینستا amingh68
پاسخ
اردیبهشت 29, 1403
دل آدمی ، سرمایه ی عظیمی ست . و آنکه دلش را داده، کوچک نیست . که دل دادن هنر بزرگان است …
پاسخ
اردیبهشت 28, 1403
درود جناب مانای عزیز
من که خیلی دوستت دارم تو را نمیدانم!😁😁😁
واقعا قلم بینظیر و بی بدیلتان عالیست.
با تعظیم بر شما و قلم توانمندتان
آرزوی بهترینها را برایتان دارم.
شاد و سلامت باشید👏👏👏❤️❤️❤️💐💐💐
پاسخ
اردیبهشت 29, 1403
بی هیچ تردید و تعارفی ، این احساس خالص میان ما دو جانبه س . من نیز شما را چون کلمات دوست دارم .
پاسخ
اردیبهشت 29, 1403
شعر ، تنها نشستن واژه ها با نظم و ترتیب و با رعایت اصول و قواعد در رو خطوط کاغذ نیست ، به نظر بنده حقیر، آنگاه واژه ها ریشه در احساسات و حقایق دارند و آهنگی در ذات کلمات و خطوط نهفته و خواننده را وادار به رعایت ریتم مختص خود می کند … آنگاه شعر خلق می شود . گاهی شعر بسیار نزدیک به نثر خلق می شود اما درون شعر آهنگ و نوا هست درون شعر یک رقصنده شاد و گاهی گریان ایستاده است … شعر تصویری است از درون آنهم بدون تعارف و … شعر در درون صاحب اثر خفته و با اولین فرصت روییدن … می شکفد .. بهره بردم و درود بر شما
پاسخ
اردیبهشت 29, 1403
البته که شعر گرامی ست . و گرامی تر آنکه شعر را از ناشعر باز می شناسد و سنگ محک در دستان اوست . سپاس برای آمدنت
پاسخ
اردیبهشت 29, 1403
درود دوست بزرگوارم …
مثل همیشه عالی، لذت بردم👏👏👏🌺🌺🌺
پاسخ
اردیبهشت 29, 1403
و شما نیز مثل همیشه مهربان و رئوف و با معرفت هستید …
پاسخ
اردیبهشت 29, 1403
درود جناب مانا
بهره بردم زیباست
با آرزوی سلامتی و توفیق الهی
قلمتان سبز و ماندگار 🌷🌷
پاسخ
اردیبهشت 30, 1403
بنده نیز برای جنابتان آرزوی سلامتی دارم
صفا آوردید
پاسخ
بستن فرم