🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
بنام خدا
آمد عمو جان پیش تو؛ وقتی گرفتت در بغل
گفتی عمو در چشم من: الموتُ احلی من عسل
گفتی: عمو اذنم بده؛ بگذار قربانت شوم
در سرزمین کربلا، سرباز میدانت شوم
گفت ای برادر زادهام: هستی امانت دست من
نامآوری، باغیرتی، مانند بابایت حسن
حالا که میخواهی برو، اما نکن شرمندهام
خیلی خجالت میکشم، از قامتِ رزمندهام
در بین این جنگاوران، جنگاوری مثل تو نیست
با ازرق شامی بگو: بابای بابای تو کیست
مردانه رفتی سمتشان؛ در بند نامردان شدی
در گرد و خاک اسبها، از دیدهام پنهان شدی
ای قاسمم صبری بکن؛ دیگر عمو جانت رسید
اما دگر قاسم شده زیر سم اسبان شهید
در لحظهی پرواز خود، در خون خود گفتی اذان
آخر تو هم داخل شدی در جمع عاشوراییان
……….
السلام علیک یا قاسم ابن الحسن(ع)
………..
علی رفیعی وردنجانی
١٣٩٨/٠٦/٨
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (3):
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (6):
شهریور 9, 1398
سلام و درود بر حضرت رفیعی عزیز
بسیار زیبا در باره حضرت قاسم قلم زدید
درودتان باد
🌺🌺🌺🌺🌺🌿💐
پاسخ
شهریور 9, 1398
درود و ارادت
آفرین
….🌹🌹
پاسخ
شهریور 9, 1398
درود بزرگوار
مانا باشید و موفق💐
پاسخ
شهریور 10, 1398
🌹🌹🌹🌹🌹
پاسخ
شهریور 10, 1398
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
پاسخ
بستن فرم