![امیر وحیدی](https://sherepaak.com/wp-content/uploads/2022/05/IMG-8553-2-e1653186079150.jpg)
🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
غروب… ساعت شش، انتظارِ دلتنگی
نشسته بود زنی از تبارِ دلتنگی
دلش دَوام نیاورد آسمان باشد
و رفت با غزلی از غُبارِ دلتنگی
ببین که فرصت مُردن نداشت حتی زن!
میانِ ثانیه ها و مزارِ دلتنگی
دلش نخواست بگوید: که دوستت دارم
اگرچه بود زبانش، دچارِ دلتنگی
نگاه کرد به مرد و تنش که عریان بود
شکُفت خاطره ها در بهارِ دلتنگی
و مرد خواست بگوید که ناگهان برخاست
لَبالَب از هیجان و فِشارِ دلتنگی
سکوت بود و صدایی به گوش می آمد
صدای هِق هِق مردی، کنارِ دلتنگی
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (2):
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (4):