🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
دستی بر کمرش
و دست دیگرم در دستش
ملودی تغییر می کند …
از آرام و رمانتیک …
تا اوج هیجان
ریتم پاهایمان
شب را می رقصند –
تا عمق ظلمتِ چشمهایش
و شب را به زیر پا می کوبند
تا ماورای هولناکش
معلق و سرگردان
با رقصی فالس
از تانگو به والس
چه همه سیاه
تاریکِ تاریک
چه همه هیچ!
و چه همه پیچ
می بندم چشمانم را
اصلن
چه سود از باز بودن چشمها
در ظلمتی که در آن
نعش داغ بیان
بر رودِ سرد و سیاهش جاری است …؟!
ولی
باز می رقصیم
و
عطر یلدا
بوی سپیده می دهد …!
سپاسمند حضور مهربانت!
بینش پارسا
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (4):
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (7):
دی 1, 1401
درود بر شما جناب پارسا گرامی
زیبا ست
زنده باشید به مهر
💐🙏👏👏👏👏🌺
دی 1, 1401
سلام و درود
عالی ست
در پناه خدا 🌿👏👏👏👏🌹🌿
دی 1, 1401
سلام و درود تان