🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
دیریست که من عاشق و مدهوشم و مست
گویی که سبوی عشقم از روز الست
ذوقی که از این خاطره دارم شب و روز
چون باور شعریست که در جان منست
آن واژه که در باغچه ی حنجره بود
زین پس به تمنای دل از پنجره رست
راهیست که پایان مرا حوصله نیست
خوابیست که تعبیر هیاهوی دلست
حیران شده بود عمر و دلم گم شده بود
در وادی ی تنهایی و بیراهه ی پست
این یار که در مکتب دانشکده بود
مهرش به دل و روح و روانم بنشست
یک شب نظر انداخت به بتخانه ی دل
تندیس غرور و غم من را بشکست
یار آمد و غم رفت و دل آرام گرفت
گشتم چو یکی حافظ ابریق به دست
افسوس که در شام وفاداری و عشق
مهتاب به تاریکی ی شب یکسره جست
ناقوس زمان قاصد بزمیست دگر
گر ساقی و پیمانه و میخانه چو هست
تقدیم به
همسرمهربانم مریم اسماعیلی،
آن یار دانشکده
و یاور همیشگی من و فرزندانم
هستی و هیلدا
امید فرداهای زندگیم .
22 اردیبهشت99
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (2):
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (4):
تیر 10, 1399
بسیار زیباست
👏👏👏
👌👌👌
تیر 10, 1399
سلام و عرض سپاس از حسن توجهتان جناب اصلانی
تیر 23, 1399
سلام و درود،
خدا قوت فرهیخته ی گرانقدر!
لطفا در تازه ترین کارگاه شعر پاک، ما را از همراهی تان بی بهره نگذارید. در خدمت تان هستیم در👇👇👇
http://sherepaak.com/229259/–