🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

 مترسک و کلاغ

(ثبت: 256240) بهمن 24, 1401 
مترسک و کلاغ

🍁مترسک و کلاغ🍁

مترسک ژنده پوشی پیر، با چشمان رازآلود ،چون انسان سرگردان🍁
به چوبی خشک ،در یک باغ تنهائی ،هراس انگیز و آویزان🍁

بر اندامش ، کلاهی  کهنه  و پیراهن و شلوار پوشالی  ، تک و   تنها 🍁
سکوتی تلخ ،از پژواک یک فریاد خاموشی  ،در آن صحرا 🍁

به روزی باغبان ،بذر گیاه زندگی در  باغ ،پنهان کرد در بهمن🍁
هماندم آن مترسک را در آن صحرا ، نگهبان کرد تا خرمن🍁

تنش  در باد و باران ،واژگون ، گاهی اسیر  موج طوفان بود  و دلخسته🍁
ز جام روشن مهتاب ،  بزم شامگاهش، نورباران بود پیوسته🍁

نه چشمی منتظر، می گشت، از تنهایی اش،  غمگین و افسرده🍁
نه اشکی از دو چشم آدمک،  بر  آستینش گشته  پژمرده🍁

شبانگاهان ،سکوت باغ را ،دست نسیمی زیر و رو می کرد در آن دشت🍁
ز بام آسمان ،مهتاب، شبها بامترسک ،گفتگو می کرد و بر می گشت🍁

طنین سهمگین غرش طوفان و تندرهای وحشی، در پی باران🍁
به چشم آدمک ، در مزرعه اشباح  سرگردان ،شده پنهان🍁

صدای خش خش  گلبرگهای باغ پائیزی ، بر او  کابوس🍁
چو تکرار صدای ، ناله های مرده ای ، با واژه ی  افسوس🍁

مترسک  در شب تاریک ، ترسان از شب و  اشباح سرگردان🍁
که می دادند جولان ،در سکوت سایه ی سنگین گورستان🍁

صدای پای شب ،پیچیده در ،پس کوچه های باغ خاموشی🍁
شمیم هیمه های خشک باران خورده ، در  دشت فراموشی🍁

چو بادی برتن سست مترسک چون مسیحا، روح و جان می داد🍁
مترسک ناگهان، دستی برای مردمان رفته از  دنیا،تکان می داد🍁

صدای زوزه ی کفتار و باد سهمگین،  از بیشه می آمد🍁
ز جنگلها طنین گفتگوی شاخه ها، با ریشه می آمد🍁

به خواب خسته ی مرداب، در، آغوش شام تار و طوفانی🍁
فرو خفته است، کابوس زمستان، در پی یلدای  طولانی🍁

لباس آدمک پر گشته از پوشال ،شاید ازپر  پرواز یک طاووس🍁
هراس آدمک، سرشار از  فریاد خواب تلخ و رازآلود ،چون کابوس🍁

سکوت سایه ای تاریک، در  شام سیاه و خسته ی مرداب شوم انگیز 🍁
شکوه  سایه ی پرهای خفاشان خون آشام ،بر آب چشمه  و جالیز🍁

به بام کلبه ی چوبی، نشسته بوف کور ی پیر در دلتنگی پائیز🍁
به شام کلبه، فانوسی پریشان ،بر درخت بید مجنون ،سالها آویز🍁

پلاس کهنه ی آویز بر دیوار ،در خاکستر ققنوس، می رقصید🍁
مترسک همچنان، از ناله های جغد شوم و شام سحرآمیز می ترسید🍁

ز ترس آدمک ،گنجشکها از  بیم جان  ، در لانه  می ماندند بی دانه 🍁
کلاغ و زنجره هر شام  تا اوج سحر، بر شاخه  می خواندند بی خانه 🍁

شباهنگام بر  ،آن آسمان  چتر هجوم  کوچ  لک لک ها نمایان بود🍁
ز صحرا ،سایه ی   پرواز  مرغکها و اردکها بسوی بیشه زاران بود🍁

ولی افسوس، پای آدمک، از چوب خشک و ساقه ای فرتوت و بی جان بود🍁
دو دستش ،بسته در تن پوشی از پوشال، بر یک شاخه ای از  بید لرزان بود🍁

کلاه آدمک  پشمی ندارد ،تا که باشد در امان، از آفتاب داغ🍁
نگاه آدمک  چشمی ندارد ،تا که باشد ،پاسبان کشتزار و باغ🍁

ز تنهایی ،به دنبال رفاقت با کسی می گشت، شاید باغبان یا زاغ🍁
که باشد همدم  تنهایی اش ، در خلوت  خاموشی آن باغ🍁

نه از یک رهگذر ،از دزد یا از باغبان، دود اجاقی مانده بر جا بود 🍁
نه بر شام سیاهش، پرتو یک شمع ،سوسوی  چراغی مرده  پیدا بود 🍁

مترسک خسته از تکرار صدها روز وشب ،تنهایی و پندار بیهوده🍁
لباس آدمک در باد و باران، درهجوم موج طوفان گشته فرسوده🍁

در آن شب، در دل پوشالی اش  بنشست، فکر دوستی با یک کلاغ زشت 🍁
کلاغ  اما  ،گمان برده ،رفاقت با مترسک هست  برای غارت آن کشت  🍁

مترسک گشت عاشق، بر کلاغ، تاراج باغ  پایان شوم قصه ی تلخ مترسکهاست🍁
پس از آن غارت،اکنون نوبت  یغمای گنجشکان و و هدهدها و مرغکهاست🍁

مترسک، چون نمادی هست، از تنهایی انسان در این وحشتسرا،دنیای سرگردان🍁
فریب آدمک ، از آن کلاغ، هم بازتابی ازفریب  آدم از خندیدن شیطان🍁

به پایان خواهد آمد داستان مزرعه، این آدمک ناشاد خواهد رفت.،در انبان🍁

زمستان خواهد آمد ای مترسک  ،
چون تو هم از یاد خواهی رفت،
ای انسان🍁

شوی شرمنده ی آن باغبان ، یعنی خدا ،آنگاه
با  فریاد خواهی رفت،
در پایان🍁

که می ترسی ز  شب،
عمر و کلاهت در شبی  بر باد خواهد رفت،
در طوفان🍁

🔥🔥🔥🔥🔥🔥🔥🔥🔥🔥🔥🔥
محمود گندم کار.وحید
از مجموعه اشعار پژواک فریاد
دفتر آتشکده ی خیال
سروده شده در
4آذر 401

 

 

 

کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (2):

نظرها
  1. طارق خراسانی

    بهمن 24, 1401

    سلام و درود

    و درود و درود

    جز درود چه می توان گفت و نوشت

    در پناه خدا شاد زی 🌱🌹👌👌👌👌👌👌👌👌🌹🌱

  2. سحر گندم کار

    بهمن 24, 1401

    عالی بود 👏👏👏❤

  3. سحر گندم کار

    بهمن 24, 1401

    عالی بود👏👏❤

  4. غلامحسین جمعی

    بهمن 24, 1401

    درودو سپاس بزرگوار دستمریزاد کار زیبایی را صورت دادید گرامی

    🙏🙏🙏🙏🙏🙏

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا