🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
به دیدارم بیا امشب، خیالت را نمی خواهم
و قدری هم مدارا کن، ملالت را نمی خواهم
بیا مهمان قلبم شو در این شبهای تنهایی
برای دیدنت دیگر مجالت را نمی خواهم
بیا تا باز هم در دستهایم دست بگذاری
که بیش از این سکوت بی وصالت را نمیخواهم
کنار پنجره گرچه به یادت قهوه می نوشم
به قدری تلخ بود اما که فالت را نمیخواهم
برای پرزدن می خواهمت تا کوه خوشبختی
در این رویا ولی یک پر ز بالت را نمی خواهم
#آذر_رئیسی
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (2):
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (7):
اسفند 14, 1398
این اثر آدمی یاد این حرف می اندازد : یا همه یا هیچ…
زیبا بود و درود بر شما
پاسخ
اسفند 14, 1398
سکوت بی وصال…
اگر چه …
در این رویا ولی یک پر ز بالت را نمی خواهم
یاد پر سیمرغ افتادم به دست رستم زال زر
یادی ز شاهنامه …
درودها
تقدیمی : 💐
🍃 با فنا دیدم جمالی ماه را 🍃
با خیالی آمدم دیدی مرا
گر خیالی بود رؤیایی دلا
عابر از کویی شدم بی راهبر
کس ندیدم بینِ راهی جز خدا
گر چه راهی را به تنهایی عبور
از طلب آغاز ، تا فقری ، فنا
با فنا دیدم جمالی ماه را
دست افشان پای کوبان هر کجا
زهره ای دیدم سماوی در زمین
با چه سیمایی برایم شد نما
با هم اویی سیر راهی را عبور
تا به آنجایی چو قافی ، برملا
گر چه رؤیایی ببودش آرزو
آرزویی بود عالی ، والیا
ولی اله بایبوردی
14 / 12 / 1398
🌸🌸🌸🌸🍃🌸🌸🌸🌸
پاسخ
بستن فرم