🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
در خیابان قدم میزدم تا مقصد با نگاهم فکر میکردم که مردم در آن لحظه چه می خواهند…….
دیده میشد….
کودک در مغازه بستنی میخواهد…
نوجوان توپ و فوتبال در خیابان را میخواهد…
جوان تیپ و مد روز را…
پیرمرد سکویی برای نشستن…
کارگری که کارش تمام شده بود پول را…
داماد پشت در خانه، همسرش را…
نانوایی محل مشتری را…
معتاد محل سطل آشغال را…
و خودم راهی کوتاه تر به مقصد را….
ولی چه کسی خدا را…………
اگر در هر لحظه خدا را بخواهید در همان سطل آشغال پاکی را میبینید که کل زندگی را تغییر میدهد…
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند :
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (2):
بستن فرم