🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
مهتاب پریشان
عطر گیسوانش را روی شهر ریخته
من مانده ام
میان کوچه پس کوچه ی خاطراتمان
یادم لبریز می شود از خنده هایت
تمام انارها
به لبخندت
ترک بر می داشت
و بی تاب چیدن می شد
وقتی کوچه باغ ها را دست در دستان تو
طی میکردیم
و تو تمام انارهای ترک برداشته را نشان می دادی
و میگفتی
بس که دلش تنگ من بوده
ترک برداشته
و من خنده کنان میگفتم
پس چرا دل تو اینقدر بی ترک مانده
و چشمانت می خندید
و دخترکی در من
از شیطنت قهقهه سر می داد
دستانم را ببین
هنوز عطر انگشتانت از آن فواره می زند
و نسیم انگشتانت
هنوز
با موهایم بازی می کند
آه باز مهتاب پریشان شده و
لای موهایم شعر می بافد
راستی الان کجایی
عطر دستانت که در دستان من جامانده
پس با چه
دل می بری از دخترکان پر احساس شهر
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (2):
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (5):
بستن فرم