🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
به وقت پنجره
پشت کاغذهای شیشه ای
خورشید
گورش را گم کرده!
از آبیِ دریایی که به خانه آمده
گنجشکی تلخ می نوشد.
قرص های صورتی
طناب معطل
و تفنگ که مارمولکی در آن لانه کرد
به او فکر می کنند.
امروز
یکبار هم خودش را نکشته است
بین کتاب ها که راه می رود
پایش
به صدسال تنهایی گیر می کند.
به موهای سفید آینه
به این سیاه از حدقه درآمده
که هر چه بسته می شود
سیاه _ تر می شود
فکر می کند.
فکر می کند دفتر شاعری مرده است
که از چاپخانه برمی گردد
به وقت پنجره
پنج قرص کم شده
طناب می رقصد
مارمولک از شقیقه ی تفنگ بیرون می پرد
به بیمارستانی که در ان به دنیا آمده ام
برمی گردم
تا
دوباره متولد شوم.
به وقت پنجره
ماه
از گلوی حوض
پایین نمی رود.
اکرم نوری
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (2):
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (3):
مرداد 27, 1399
🌹🌹🌹🌹🌹
پاسخ
مرداد 27, 1399
در این اثر برخی از تکه ها دارای معانی ویژه هستند که بسیار اندیشه را درگیر خود می کنند. ” ماه از گلوی حوض پایین نمی رود … ” و خود گنجشک که نماینده و نمادی است . این اثر با آنکه مزه ای تلخ داشت اما یکی از گواراترین و دلچسب ترین آثاری بود که در این چند روزه خوانده بودم .
بهره بردم نیز و …
درود بر شما
پاسخ
مرداد 27, 1399
🌹🌹🌹
پاسخ
بستن فرم