🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
دوبـاره دلـم زد به دریـای خون یله عقل من شد به طرف جنون
چنان نـالهی عـشـقم آمد به گوش که خون در رگ غیرت آمد بجوش
چنان بیخود از بادهٔ غم شدم که تـندیس اندوه عـالم شدم
دگر اخـتیـارم نـباشـد به دسـت قلم مسخ شد خامه در هم شکست
مرا شور عشق این چنین شیر کرد قـلم را به دستم چو شـمشیر کرد
چو من بر کشم تیغ دور از نیام نـمانـد کسـی را مـجال کـلام
چنان مشق عشق آورم بر ورق که پـای قـلم را نـمانـد رمـق
هزاران سوال از شما میکنم سر از عقدهٔ سینه وا میکنم
هزاران سوال از شما میکنم و رو را به روی خـدا میکنم
هزاران سوال از ازل تا کنون سـوالات عـقل و جواب جنون
چـرا آدم از بـاغ خـلد بـریـن به اجبار حق شد مقیم زمین
چـرا مـا فـتادیم از عـرش مـان و از خون دل رنگ شد فرشمان
چرا زخمی مار و کژدم شدیم چرا مـا زمـین گیر گندم شدیم
چرا مرگ با قـتل آغـاز شد و باب برادر کشی باز شد
چرا این زمین عرصهٔ جنگ شد صداقت چرا مسـخ نـیرنگ شد
چرا پر شد از خون مـا جام شان و شیرین شد از تلخ ما کامشان
چرا آبشان اشک چشمان ماست چرا نان شان پارهی جان ماست
چرا کینه را بی کران دیدهایم چرا عشق را خسته جان دیدهایم
چرا عـشـق حـلاج تکفـیر شد چرا بیشهها خالی از شـیر شد
چرا گونهٔ کودکان زرد شد چـرا درد سـهـم دل مـرد شـد
چرا خشک شد بیخ مردانگی چـرا نـنگ شـد نـام دیـوانگی
چـرا دیـن مان از خـدا شد جـدا چرا سهممان شد سکوت از صدا
به جرم صدا سنگ بر من زدند و هی تـازیـانه بر این تـن زدند
چو بسـتند دروازهی عـشـق را بر آن قفلی از جنس آهن زدند
خدنگی به رسم برادرکشی شـغادانه خو بر تـهمـتن زدند
ندیدی مگر کاوه را بی درفش به مـیدان این شـهر گردن زدند
چگونه نـنالم از این حجم غـم که دیدم عـلمـدار را بی عـلم
چرا از حـقیقت گریزان شـدیم به لـفافه رفتیم و پنهان شدیم
چرا نیست دیگر یل سـیسـتان چرا نـیست شد بـبر مـازندران
چرا خار را گل سپر میکنید صـنوبر فـدای تـبر میکنیـد
چـرا و چـرا جـانـم آتـش گرفت سخن رنگ خون سیاوش گرفت
دوبـاره دچـار تـلاطم شـدم میان سوالات خود گم شدم
هـراس از چه داری یل نـامدار برون آ ز خود نـعره از دل برآر
که در کل عالم چو این خاک نیست مـرا از تـو ای اهـرمـن بـاک نیست
کسی کو هوای فـریدون کند سـر از بـند ضحاک بـیرون کند
چو موسی بزن دل به دریای نیل در آتـش درآ بی گمان چون خلیل
یـقیـن دان که دریـا پریشـان شود و آتش به رویت گلستان شود
من از بی خیالان فغان میکنم که این دردها را بیان میکنم
من از عشـق پوشـالی آزردهام دلم را به این عشـق نسپردهام
مرا عشق میهن در این برهه بـس که در دل نگنجد دگر عشق کس
من از انـزوای زمـان خسـتهام دلم را به عشـق شـما بسـتهام
شما ای رفیقان دل خون من تـبار شـهیدان گلگون کفن
شـما ای همه غـم گسـاران دل در این قحطی عشق یاران دل
از این ورطه باید گذاری کنیم بـیایـید بـا هـم قـراری کنیـم
که هـمـدرد درد خـلایـق شـویم و خونخواه خون شقایق شویم
برون گشته از خویش و کاری کنیم چـنان نسـل مـن سـربـداری کنیـم
شاعر: امیرحسین خوشنویسان
تخلص: #بیداد خراسانی
کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند (2):
کاربرانی که این مطلب را خوانده اند (7):
اسفند 18, 1401
خیلی جالب وحیدی وشنیدنی امیدوارم مردم درک این مطالب راداشته باشند
پاسخ
اردیبهشت 20, 1402
گنج سخن زبانت گویا همیشه سربلند پر توان در دفاع از حق و حقیقت
شمشیر تیز شعر بر فرق ستم گران
پاسخ
بستن فرم