برگی نو از دفتری کهنه (قسمت اول )

برگی نو از دفتری کهنه (قسمت اول)

حیات همه اش درد سر است!

اگر لذتی هست، ذلتی هم هست و کلی زحمت دارد تا رختخوابی گسترده شود!

عشقی که لافش را می زنند، مغناطیس و مگنت است!

وقتی چیزی فردی را جذب می کند، دنبالش می رود..  این در حالی است که اجتماعاتِ کروی و گرد، حوزه مغناطیسی داشته و قواعدی دارند!

هر شهر و محله ای یک حوزه مغناطیسی دارد .. و بی حکمت نیست این جانب در خرمشهر به دنیا می آیم! در بیش از ۲۴ شهر زندگی اختیار می کنم و نهایتن زمانی که می آیم برای چند دقیقه به دوستی در حسن آباد سری بزنم، برای حدودن ۲۵ سال ساکن می شوم وهرچه تصمیم می گیرم جابه جایی انجام دهم، میسر نمی شود!

و البته این حوزه مغناطیسی شهرها و محلات و آن اجتماعات، نقطه تقابلی هم دارند. جمعیتی به تهران مهاجرت می کنند و جمعیتی از تهران به اروپا مهاجرت می کنند.. کسی می خواهد در مکانی خانه ای بخرد در مشاوره، تعدادی مخالفت می ورزند و فضا را برای تصمیم شخص سنگین می کنند!   در خانواده ی خود تصمیم می گیرید به مسافرت بروید، یک نفر از اعضای خانواده مخالفت می ورزد و تعدادی نیز استقبال می کنند. مثلن عضو مخالف می گوید : بدنم خسته است. که البته این حرف او، از زاویه شخص خودش کاملن عاقلانه است! و اگر چنانچه به مخالفت او توجهی نشود، یقینن سفر خوبی را برای خانواده رقم نخواهد زد!! و باز تاب آن می تواند در قالب یک سانحه و تصادف رقم بخورد!

کسی که در مرکز پایتخت زندگی می کند با کسانی که در حاشیه پایتخت زندگی می کنند، ماهیتشان نسبت به هم بالاتر و پایین تر نیست، بلکه نسبی است!

با برتری ظاهری، ثروتمندان ذلت ِ درونی دارند. این در حالی است که فقرا غنایِ درونی دارند!

فقیر با دوچرخه دور دنیا را رکاب می زند و تجربه می اندوزد. ضمن اینکه روح و روان و جسمش نیز رکاب میزند !!! و بلبرینگ های روح و تن و جان و روان او نیز روغن کاری می شوند. در صورتی که فرد غنی  دنیا را با هواپیما دور می زند! اما به اندازه یک توپ پلاستیکی برای او  بار ذهنی به همراه  ندارد! این در حالی است که مردم غالبن تسلیم قاعده ی وهم انگیز ثروت می شوند.

  با بالا رفتن ِ مالکیت ِ انسان ها و جرم ِ مادی آن ها، گذر زمان برای ایشان نیز سریع تر می شود

محمدرضالطفی