🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
بنام خدا
” نذر کودکان یتیم”
شعر من نذر کودکان یتیم
قصه میگویم از زبان یتیم:
روزی از روزهای پاییزی
در تکاپویِ رنگ آمیزی
باز اربابِ من صدایم زد
با لگد سخت توی پایم زد
با سر از روی سطل افتادم
در دلم فحشها به او دادم
گفت: احمق دوباره رنگش کن
زود چون قصرها قشنگش کن
درِ اصطبلِ اسبهایم زود
بشود رنگ آسمانِ کبود
قدری از بشکه هم بیاور نفت
گفت این جمله را و بعدش رفت
کودکی بودم از نژاد عدم
من به تقدیر پشت پا نزدم
دست تقدیر بینوایم کرد
بین این گرگها رهایم کرد
لای این فکرهای پر تشویش
طفل ارباب زاده آمد پیش
او سرش صاف سینهی من بود
بیجهت غرقِ کینهی من بود
گفت احمق مگر چُلاغی تو!
کار کن بیشتر؛ الاغی تو!
آمدم توی صورتش بزنم
یادم آمد کبودی بدنم
باز هم خشم خود فروخوردم
کاش آنروز سخت، میمردم
طفل ارباب زاده مدرسه رفت
او به دنبال علم هندسه رفت
باز هم توی فکر میرفتم
توی یک فکر بکر میرفتم
گفتم این طفل را گناهی نیست
حرف او حرف اشتباهی نیست
بیشتر کار میکنم از پیش
هرکه بامش وسیع، برفش بیش
حجّت آنجا تمام شد بر من
خوابِ راحت حرام شد بر من
سخت کوشی شعار من شده بود
بخت از آن روز یار من شده بود
فضلهها را به خارج آوردم
یک پزشک معالج آوردم
اسبها را کمی معاینه کرد
حالشان را شبیه آینه کرد
بعد رفتم سراغ آهنگر
نعل تازه به اسب میزد و خر
توی اصطبل چون دشتی شد
عاری از هر فساد و زشتی شد
روز و شب کار من همین شده بود
ورد ارباب، آفرین شده بود
چند سالی به این روش طی شد
جام زهرم سراسرش می شد
نزد ارباب معتبر گشتم
معتبرتر از آن پسر گشتم
آن پسر گرم عیش و نوشش بود
امر ارباب پشت گوشش بود
روزی ارباب تازیانه به دست
خشمگین بود، مثل مردم مست
گفت: احمق چرا نمیمیری
مجلس عیش و نوش میگیری؟
آنقدر زد به پشت فرزندش
تا که از شهر رفت دلبندش
او که میگفت چون الاغی تو
گفت یک آدم چلاغی تو
حال ارباب بعد از آن بد بود
گفت من میروم ز دنیا زود
روزی از روزهای پاییزی
جمعمان کرد دور یک میزی
گفت من را ببخش شرمنده
درگذر از خطای این بنده
هرچه را داشت او به ما بخشید
بعد آرام ذرّهای خندید
توی آغوش ما شبی جان داد
مال خود را به ما یتیمان داد
ظلم روی زمین نمیماند
روزگار اینچنین نمیماند
جیب ظالم نمیشود پرسود
عاقبت ظلم میشود نابود
………
علی رفیعی وردنجانی
۱۳۹۸/۱۲/۲۹
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (4):
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (6):
فروردین 1, 1399
سلام جناب رفیعی
عیدتون مبارک
شعر بسیار خوبی بود
پیام داشت و ارزنده
لذت بردم و عیدی خوبی بود که در اولین روز سال از شما دشت کردم.
این بیت از دست در رفته لطفا آن را اصلاح بفرمایید
توی اصطبل چون ویلا شد
عاری از هر فساد و زشتی شد
در پناه خدا 🌿🌹👏👏👏🌹🌿
پاسخ
فروردین 1, 1399
سلام
پیامی خداپسندانه …
یاد ایتام …
سنّتی حسنه
یادی از قرآن و سنّت
سالی نو با بهاری زیبا را برای همگان آرزومندیم
تقدیمی : 🌸
یادی از ، ایتام کردی ، مرحبا
رسم دیرینی بگیری دست را
دستگیرت می شود آن خالقی
در تمامی حال با تو ، هر کجا
ولی اله بایبوردی
01 / 01 / 1399
🍃🍃🌿💐❤️💐🌿🍃🍃
پاسخ
فروردین 1, 1399
سلام جناب رفیعی گرانقدر
به لحاظ ایده ی روایت و نحوه پرداخت روایت مخصوصا در نتیجه گیری نو نبود اما به زعم من بعضی پیامهای اخلاقی لازم التکرارند تا ابد.
لذا شعرتان را دوست داشتم و تا آخر مثنوی را دنبال کردم.
پیشتر هم گفته ام عنصر خلوص را در اشعار شما بسیار دوست دارم
سال نو بر شما مبارک
تندرست و شاد باشید به مهر حضرت دوست
🌹🌹🌹
پاسخ
فروردین 2, 1399
سلام و درود
بسیار زیباست🌹🌷🌺
پاسخ
اردیبهشت 12, 1399
درود ها استاد
بسیار زیبا و دلنشین است
پاینده باشید
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
پاسخ
بستن فرم