🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
من دگر آن مرد خوشحال نیستم
من دگر آن عاشق منتخب سال نیستم
گشت دنیایم به روزی و به آنی واژگون
هر چه ایمان و عقیده داشتم هیچ است کنون
سالها در اندرونم کودکی پاک و کمی آرام بود
مهربان و ساده و سرخوش ، ولیکن خام بود
با منش خیلی رفیق و دوست ، با من رام بود
بِه ز یاران و دگر اقوام ، عزیز و ماه بود
گشت کودک رفته رفته در درونم شد پلید
کودکی نیست ، او دگر گشته مثال منه پیر
نیست کودک در درونم کودکی پاک و چموش
لیک کودک گشته با رنجم و درد من خموش
سالها پیش من چو خسته میشدم از روزگار
کودکم میکرد من را اندرونم سر حال
آنچنان پیر گشته و بدجور خمیده پشت او
گو کنون هشتاد سال است عمر او
رنج آن کودک بُوَد مَکر و ریا در این جهان
ضربه را خورده درونم کودکم از عاشقان
عاشقان آبکی با عشق ناپاکی که او هر روز دید
بسیار غصه میخورد و بشد از جون سیر
عاشقان دیگری هم در درون دین بود
اغلب مردم بدید ، آنها مرید کین بود
دین من هر نوع که خواهی داغ داشت
داغ بر پیشانی و مکر زیاد در راه داشت
کودکم در اندرون اینها بدید
موی او گشته به آنی هم سفید
عمر کوتاهش به هشتادش رسید
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند :
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (3):
بستن فرم