🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
از جنوب آمد
فتح شمال در سر
قبله اش شرق
سلاح غرب در دست
چهار راه تاریخ استاده بود
چشم در چشم من
گروهی در پشت
اندک یار بر چپ و راست داشت
بر او خندیدم
خنده ای وقیح
بی شرمانه
غیر تبسم های هول و هراس دعوتش را پاسخی نبود
و گفتم
گفتم نه تو اسپارتاکوس زمانی
نه من قیصر دیوانه
ره باز کرده
سر به سنگ اندیشه شکستم
که وای
وای برین آزادی و آزادگی
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (1):
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (2):