🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
بیدار می شوم
آشفته و هراسان
پیام ها را چک میکنم
مثل هر روز
سهم من از خنده ی خورشید
از رقص نور و پنجره
نسیم و درخت
نیامدن توست
خسته شده ام
ثانیه های نبودنت
سنگینی می کند
روی قلبم
دوباره به سمت پنجره می روم
آنجا که آخرین بار
رفتنت را هزار بار مرده بودم
ونیامدنت را بارها نقش زده بودی
پنجره را می بندم
هوای آمدنت را با نا امیدی
از آغوش پرده ها بیرون میکنم
آخرین نگاهت
آوار می شود روی سرم
می سوزد
جای بوسه هایت
فواره می زند
خاطره هایت از چشمانم
اشک با هق هق گریه
شعر می شود
و بر سکوت چند ساله
خش می اندازد
درد می کند تک تک واژه هایم
#شیدا_شهبازی
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند :
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (3):
فروردین 10, 1400
🌺👏👏👏👏
پاسخ
بستن فرم