🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
پرهایم برای بالهای تو
پرپر میزنند.
دیدگانم برای چشمهای تو میگریند.
بازوانم برای
مقابله با انزوا میلرزند.
تمام خلأ تفکراتم پر شده از
عناوین و معانی غرایز
و نفسهایم، نفس مطمئنه را مسخره میکنند
و گونههایم به خشکسالی قرون میخندند.
لبهایم از لبهی پیمانه میسوزد
و زبانم لهجهی دَریِ دُردافشان را
فراموش کرده است.
چه کسی تاوان اوهامِ مدام
و خلسه را که از ساقههای خشخاش
سبقت گرفتهاند خواهد پرداخت.
روزها به سیاهی شب شباهت دارند
و صدای آلاله
از منتهاالیه ظلمت به زحمت به گوش میرسد.
اکنون دستهای فقر
از لابهلای زنجیرهای استیل تاریخ
و فرامین فراعنهی حاشیهی نیل بیرون آمده
و از عمق کاروان قارون حمایت میکنند.
باقر رمزی باصر
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (4):
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (7):
دی 5, 1398
درود استاد.
غول پلید اعتیاد را بخوبی تصویر کرده اید.دلمریزاد.
فقط اگر بجای واژۀ بیگانۀ ” استیل” از “فولاد” خودمان بهره می بردید چه ایرادی داشت؟!
بمانید
پاسخ
دی 5, 1398
و گونههایم به خشکسالی قرون میخندند💐
پاسخ
بستن فرم