🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
معطل مانده واژه هایم
از سر انگشتان قلم
چکه چکه
نگاهت فرو میریزد
بر دفترم
خاطره هایت
سر می خورد
بر بند بند دلم
عطر لبخندت
به آتش می کشد
غبار نشسته بر روزهایم را
شکوفه های تکراری
نشسته بر
شاخه های خسته ی روزگار
و بهار ساعت نبودنت را
مدام زمزمه می کند
زمان در آستانه ی فروردین به تاراج رفته
درست همان ثانیه
که
دنیای کوچکم را
از تماشای چشمانت جاگذاشتی
مژه بر هم زدی
جهانم
در تاریکی بی مهتاب نگاهت غوطه ور شد
بی همتای من
رفتی
و انگشتانم
از لمس لطافت حضورت
تا ابد یتیم ماند
#شیدا_شهبازی
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند :
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (6):
فروردین 12, 1400
سلام و درود 🌹🌹🌹
پاسخ
بستن فرم