🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

 تنهایی نیمکت

(ثبت: 239324) خرداد 4, 1400 

 

پشت حیاط نیمکتی کهنه و خیس خورده است
جنس آن از چوب ولی سخت تر از سنگ
زیر باران های پائیزی مانده است زیر طوفان های شهر
زیر گرد و خاک این فصل های سرد

آن طرف باغچه منم
که سکوتم آغشته به صدای نیمکت است
به صدای گز گز یک تنهایی
به تنهایی یک بیمار از جنس سرطان قهوه ای رنگ
که تفاله ی زمان را خورده است

گاهی قاب یک خاطره ای را می فروختم
به هم آغوشیِ با خاک و کمی چوب
گاهی به دنبال نیمکتی بودم
نیمکتی خاموش در خیابان خیال
تا گرفتار قصه ی نیمکتی کهنه شدم

نیمکت کهنه قصه ها را دوست می داشت
و با هر قدم باد
قصه ی خود را باز می گفت
قصه ی تنهایی اش را زیر باران

زندگی ام در جریان است
زندگی ام در جریان است داخل تابلویی از هزار توی جهان
که در آن آدمک های شبیه به کیسه ی خون
داس مرگ را در بیشه ی نور دیده اند
و شمیم عشق را به شعله ای دوخته اند

رنگ آسمان سیاه است
رنگ آسمان سیاه است و شاپرک شکسته بال
از دیوار ها دل بریده است

تمام هستی من
در پشت حیاط
در دامن شعری از خزان جمع گشته است
و تمام هستی من این است
بی رنگ بی بوی و بی ریشه

 

 

 

 

کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (1):

کاربرانی که این شعر را خوانده اند (2):

نظرها
  1. هستی

    شهریور 2, 1402

    این شعر خیلی زیباست

  2. متین

    شهریور 2, 1402

    👌👌👌👌👏👏👏👏 براوووو

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا