![امیر وحیدی](https://sherepaak.com/wp-content/uploads/2022/05/IMG-8553-2-e1653186079150.jpg)
🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
کلافه گشت و دوباره به آب و تاب افتاد
و چند قطره ی اشکی که رویِ قاب افتاد
دلش شبیه قدم هایِ شعر، می رقصید
والتهابِ نگاهش، بر آفتاب افتاد
دِرَنگ کرد و نکرد آن چنان که وِلوله ای
به جانِ خسته ی این بیت های ناب افتاد
شبی پرید و از این جا به آسمان ها رفت
و پلک های نجیبش که با شتاب، افتاد
چکید رویِ غزل از نگاه شب، اشکی
و اضطراب و تنِش هم به جان خواب افتاد
میان آینه، لختی دوید و بعد از آن
به یادِ خاطره ای تلخ، با طناب افتاد
دوباره قصه ی رفتن، دوباره لرزش اشک
ز چشمِ شاعر بیچاره، بی نقاب افتاد
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (4):
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (6):