🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

 خاطره بازی

(ثبت: 262425) مرداد 22, 1402 

 

دلتنگ که می شوی
واژه ها هم
تاب نمی آورند
مثل اسفند
روی آتش دلت
بالا و پایین می پرند
و چشم ها
امان از چشم ها
آب و جارو می کنند
راه های نیامدنت را
شعرها
شاید با عطر پیراهنت
خاطره بازی می کنند
و نم نم می باری
نه که تمام شوی در من
که دم بگیرد هوای دلم
که نفس نفس بزنی
در شرجی دیدار

دلتنگ که می شوی
خودکار آبی
پر رنگ تر از همیشه
جوهر افشانی می کند
بر سپیدی کاغذ
دلتنگ که می شوم…

 

#شیدا_شهبازی

 

 

 

کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (1):

نظرها
  1. محمد رضا خوشرو

    مرداد 22, 1402

    درودها
    زیبا بود و البته کلمه اسپند صحیح است
    برقرار باشید
    در پناه حق .
    🌹

    • شیدا شهبازی

      مرداد 25, 1402

      سلام و احترام
      سپاسگزارم
      بله درست می فرمایید
      اسپند هم صحیح می باشد بسته به زبان متن🙏سپاس از حضورتان

  2. سینا دژآگه

    مرداد 22, 1402

    سلام و عرض ادب بانو شهبازی ارجمند
    مثل همیشه شعری از قلمتان خواندم به زلالی رود و آرامش آسمان.
    زنده باشید🌸🌺🌸🌺

    • شیدا شهبازی

      مرداد 25, 1402

      سلام و عرض ادب و احترام
      ممنونم
      به لطف خواندید
      برقرار باشید 💐💐🙏

  3. مهرداد مانا

    مرداد 22, 1402

    سلام بر شیدای عزیز

    یک شعری از م .آسو در سایت شعر ایران خواندم
    که با این لحن و لهجه است ( تنها که می شوی )
    اگر توانستی سری به آن بزن و فکر کنم می توان این دو شعر را خواهر هم نامید

    • شیدا شهبازی

      مرداد 25, 1402

      سلام و احترام استاد گرامی
      حتما

      تنها که می شوی،
      دیگر سکوت هم حوصله ی پیله ات را ندارد
      شکاف سلول های مرده ی یک برگ
      برای پی بردن به وسعت دست و دل بازی رنج کافی ست
      تنها که می شوی
      عمق شکست قلبت
      در مخیله ی تلخ هیچ گسلی نمی گنجد
      و روح در زیر آوار مانده ات
      ابد و یک روز دستی به یاری نخواهد دید
      چروک های زیر چشمت را
      زائران دروغین باران
      به نیشخند
      حواله ی دختران طلایی خورشید می کنند
      تا کرکر خنده هایشان به گوش شبنم برسد
      و باد این سخره ی خیس را
      به فراخنای بودنش بگستراند.
      در گریز از پرسش چشمانت
      تمام آینه ها را کور می خواهی!
      دریغ که خفاش تنهایی
      نیمه شبان بر تارک سقف بی سقفی ات می پلکد
      و هوهوی بوف پیر
      رنگ نیرنگ ساده لوحت را می روبد
      تنها که می شوی
      دم و بازدم،
      مرگ می زاید در تقلای لحظه ها
      و می فهمی شکاف مرده ی برگ
      همزاد شکستن توست؛
      وقتی رنج،
      تنهایی را بی واسطه
      بر سر زیستن ات آوار می کند.
      م.آسو
      👌👌🙏🙏👌👌
      بسیار زیبااست

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا