🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
شبهای قبضِ من
پِلکیدههای لگدخوردهاند
باید سحری
از سایههای کور مسخ بگذرم
دستانم را به ماه میدوزم
…چله ای برای تو!
باید خود را به تو
و تو را به خدا برسانم
شبگردی
تکه نانی در دست
زیرلب میگفت
گلهای یاس همیشه از ما جلوترند
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (6):
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (9):
مهر 4, 1397
درودتان باد معطر شدم از گل واژهایتان
مهر 4, 1397
درود و سپاس از توجه تان
مهر 4, 1397
سلام و درود
بسیار عالی
در پناه خدا
مهر 4, 1397
سلام جناب خراسانی گرامی. ممنونم از لطف و توجه تان
مهر 5, 1397
سلام و دستمریزاد
بسیار زیبا سرودید خانم دوستان و آفرین باد
نه قلب بود
نه چشم بود
کجا گم شوم…؟
پیدا نبود!
عجیب تر از همه سنگینی خیال بود
و دستان من برهنه بر یخ…
پَر می زد!
تا کی، این باقی از میان برود…
شرم از بسیار
شب از عیّار
عادیِ چشمانم به ماهِ دستِ تو دوخته بود
نیمه ام گم شده بود!
بداهه شد برای سپاس و تقدیر
رزاس
مهر 5, 1397
سلام و درود استاد گرامی. ممنون که میخوانید و سپاس از بداهه بسیارزیباتون
مهر 8, 1397
درود ها و اینکه زیبا بود
مهر 8, 1397
سلام جناب نژادیان گرامی و سپاس از توجه و لطفتان