🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

 در گِل

(ثبت: 6736) مهر 3, 1397 

شب‌های قبضِ من

پِلکیده‌های لگدخورده‌اند

باید سحری

از سایه‌های کور مسخ بگذرم

دستانم را به ماه می‌دوزم

…چله ای برای تو!

باید خود را به تو

و تو را به خدا برسانم

شبگردی

تکه‌ نانی در دست

زیرلب می‌گفت

گل‌های یاس همیشه از ما جلوترند

نظرها
  1. درودتان باد   معطر شدم از گل واژهایتان

  2. طارق خراسانی

    مهر 4, 1397

    سلام و درود 

    بسیار عالی

    در پناه خدا 

    • مهتاب دوستان

      مهر 4, 1397

      سلام جناب خراسانی گرامی. ممنونم از لطف و توجه تان

  3. حسن گائینی

    مهر 5, 1397

    سلام و دستمریزاد  

    بسیار زیبا سرودید خانم دوستان  و آفرین باد

    نه قلب بود 

    نه چشم بود 

    کجا گم شوم…؟

    پیدا نبود!

    عجیب تر از همه سنگینی خیال بود

    و دستان من برهنه بر یخ…

    پَر می زد!

    تا کی،  این باقی از میان برود…

    شرم  از بسیار

    شب از عیّار

    عادیِ چشمانم به ماهِ دستِ تو دوخته بود

    نیمه ام گم شده بود!

    بداهه شد برای سپاس و تقدیر

    رزاس

     

    • مهتاب دوستان

      مهر 5, 1397

      سلام و درود استاد گرامی. ممنون که میخوانید و سپاس از بداهه بسیارزیباتون

  4. درود ها و اینکه زیبا بود

    • مهتاب دوستان

      مهر 8, 1397

      سلام جناب نژادیان گرامی و سپاس از توجه و لطفتان