🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

بیوگرافی اهورا (درویش) دولتی
تاریخ تولد:
جنسیت: مرد
شهر: تبریز
بیوگرافی:

درس خوانده حقوق،گرافیست ؛مدرس هنرهای تجسمی و کارگردان تاتر ونویسنده داستانهای کوتاه ونمایشنامه نویس.خوشنویس ونقاش ومعرق کار ومنبت کار وشاعر.جانباز مدیر واحد فرهنگی وهنری بسیج هنرمندان ...

آخرین اشعار اهورا (درویش) دولتی

معشوق کرونایی حافظ

اهورا (درویش) دولتی 30 تیر 1399

معشوقه حافظ ، کرونا گرفته 🥴🥴

گفتم غم تو دارم

خوانش: 480

سپاس: 12

تعداد نظر: 21

دایره قسمت

اهورا (درویش) دولتی 08 بهمن 1395

یک قطره زچشم من بر حوض حیاط افتاد

ترسیم نمود از ترس یک دایره یعنی که :

سایر

خوانش: 964

سپاس: 16

تعداد نظر: 10

ایستگاه انتظار

اهورا (درویش) دولتی 08 بهمن 1395

در ایستگاه انتظار

یک زخمم

سپید

خوانش: 788

سپاس: 10

تعداد نظر: 8

ابرعقیم

اهورا (درویش) دولتی 08 بهمن 1395

ابرِ عَقیمِ چشمِ دلش گرفته از من

هوای گریه دارد ولی نمیتواند

تک بیت

خوانش: 654

سپاس: 10

تعداد نظر: 16

دامن دوست

اهورا (درویش) دولتی 23 آبان 1394

بوَد آیا که شبی خدمت میخانه کنم
تا به کی تَرک مِی و ساغر وپیمانه کنم
پَرکشم سوی عَدَم تا برِکاشانه ی دوست
دست من گیرد ومن پشت به بیگانه کنم
بِرَهم از ره وبیراهه ی این عقل عبوس
دامن دوست بگیرم به دلش لانه کنم
گررسد مژده ی دیدار رُخش نیم شبی
زکجا صبح در این خانه ی ویرانه کنم
چه کنم پرده ی پندار وپریشانی چرخ
نگذارد که چِسان چاره ی این خانه کنم
پای بندم به همان عهد که بستم با دوست
منِ بیچاره کجا فکر غم ودانه کنم
گررسم ساحل دریای عَدَم از سرِشوق
حاصل عمر نثار بُت دُردانه کنم
فارِغم کرد زافسانه ی شبهای دراز
من مباهات به درویشی فرزانه کنم
جام جم داده به من پیر خراباتی من
چشم دل چشمه ز روشندل جانانه کنم
خون من نیست شرابی که بنوشید از خُم
داستانی کم از این شیوه ی رِندانه کنم
نوبهار آمد وگُل رقص کُنان باز دمید
وقت آنست که دمی میل به گلخانه کنم.
………………………………………………….
قسمتی از عصایی که روسنگ کارکرده ام .تقدیمتان میکنم
متاسفانه چنین امکانی نبود در سایت که تمام عصارو یک جا یا قطعه قطعه
بگذارم وتقدیم کنم. اگر یک تیکه عکس میگرفتم
چون قدش از یک متر بیشتر است دیده نمیشد.
آنچه از عصای چوبی پدر پروین در داستان پروین وپلاک 110 یادم مانده بودرا
روی سنگ حکاکی کردم.سه سال روش کار کردم.امید مقبول افتد

بحر طویل

خوانش: 1327

سپاس: 12

تعداد نظر: 36

آخرین نوشته های ادبی اهورا (درویش) دولتی

خوانش: 829

سپاس: 3

تعداد نظر: 7

پیچ مرگ

اهورا (درویش) دولتی 01 آذر 1394

پیچ مرگ(شهادت)
تازه به واحد اطلاعات عملیات اومده بود, دوسه روز بیشتر نبود,بدجوری نوربالا میزد.با اینکه سنش پایین بود اما خداییش دل وجراتش حرف نداشت.ریزه میزه بود اما فرز وچابک .یه جا بند نمیشد هرکاری بهش میگفتی جلدی میپرید وانجام میداد.خیلی با حجب وحیا بود .وقتی ما شوخی میکردیم فقط لبخند ملیحی میزد ووارد شوخیهای ما نمیشد. انگار تو دنیای ما نبود .واسه خودش دنیایی داشت.کم حرف میزد وبیشتر عمل میکرد. خلاصه بگم بدون وضو نفس نمیکشید.همیشه ذکر وِردِ زبانش بود وچی میگفت خدا میدانست.یکی از شبها با بیسیم به قرارگاه خبر دادند که دشمن میخواد وارد شهر بشه وبه پایگاهها حمله کنند.سریع عده ای از نیروها را در گروه های 2تا 5 نفری در نقاطی که احتمال نفوذ دشمن میرفت مستقر کرده وبه کمین گذاشتیم .عده ای هم از بچه هادونفری باموتور ومن وحمید وکمال وپرویز وراننده مون با جیپ روباز کا .ام به گشت زنی پرداخته وبه کمینها سرمیزدیم.
یکی از مناطق حساس که احتمال قوی میرفت دشمن از اونجا نفوذ کند واز میان کمینهای ما بگذرند پیچ مرگ بود . پیچی که به پمپ بنزین ختم میشد .خیلی از بچه هامونو اونجا شهید کرده بودند واسه همین اونجا رو پیچ شهادت یا پیچ مرگ اسم گذاری کرده بودند داشتیم به کمینهای پمپ بنزین سرمیزدیم که از پیچ مرگ گذشتیم .وقتی رسیدیم تا خواستیم به کمین نزدیک بشیم صدای گلن گیدن اسلحه اومد. به خیال اینکه دشمن بچه های مارو خلع سلاح کرده سریع پیاده شده وموضع گرفتیم .با بیسیم اطلاع دادم کسی پاسخ نداد .نگران شدیم اما یک لحظه از بالای ساختمان پمپ بنزین یکی که لهجه داشت داد زد شما کی هستید؟منم اسم رمزو گفتم ومنتظر شدم که قسمت دوم اسم شبو بگه اما خبری نشدومن همچنان تکرار کردم اما باز خبری نشد وداد زدم:
– پدر جان ما خودی هستیم مگر به شما اسم شب وندادند ؟
– من این چیزها حالیم نیست تکون بخورید سوراخ سوراختون میکنم.
بدجوری تو مخمصه گیر کرده بودیم اونم در بدترین حالت ممکن که احتمال هرگونه درگیری داشتیم .هرچه خواستم توجیهش کنم نشد که نشد وپیله کرده بود که اگر جلوتربریم تیراندازی میکنه . با بی سیم اطلاع دادم که مسئول شب وبیارند .با اومدن مسئول وخوش وبش کردنشون ما تونستیم بلند شیم وبعد گفتنی هارو گفته وبرگشتیم. تو راه داشتم واسه بچه ها خواب دیشبمو تعریف میکردم که چهار تا تیر تو قلبم خورده بود وچی وچی که یهو تیراندازی شروع شد. رسیده بودیم به پیچ مرگ.قبل از هرچی راننده رو رو زدند وشهیدش کردند وچون راننده شهید شده بود پاش رو گاز بود وسرپیچ نپیچید وماشین مستقیم رفت تو شکم یکی از مغازه هاوبا برخورد به دیوار داخلی مغازه ماشین وایستاد.
فاصله ما با دشمن در حد تقریبا 15 متر بود. اینور خیابون تو مغازه ما بودیم واونور خیابون دشمن کمین کرده بود از سه جهت به طرف ما داشت تیراندازی میشد وما در داخل مغازه بودیم وبهترین هدف ثابت برای دشمن.
طرف دشمن انگار اداره آبیاری یا برق حفاری کرده بود وبهترین سنگر برای دشمن بود.داخل مغازه یخچال وخرت وپرت بود وبه شکل ال بود وتا حدودی میشد از تیر رس گلوله دور بود اما چند دقیقه بیشتر نمیتونستیم دوام بیاوریم وهر لحظه امکان داشت با نارنجک تخم مرغی یا نارنجک دستی ویا آرپی چی دخلمونو بیارن. من پشت چرخ ماشین سنگر گرفتم وبچه ها هم هرکدوم یه نقطه مستقر شده وتیر اندازی میکردند.بیشتر حواسم پیش حمید بود چون هم تجربه عملیاتی کم داشت وهم اولین شبش بود که باما بودو یه خورده هم ریزه میزه بود. اما خداییش خوب تیراندازی میکرد در عرض سه چهاردقیقه دوخشاب وبه طرف دشمن خالی کرده بود.یه لحظه چهره شوتو نور چراغ برق خیابون دیدم .خشکم زد . داشت لبخند میزد انگار اومده باشه عروسی ننم واینجا هم انگار نقل ونبات تقسیم میکردند. رفتم کنارشو پرسیدم:
–داداش حمید این خنده ات واسه چیه؟یاد جوکی افتادی ؟اگر خنده داره بگو ما هم بخندیم.
–نه داداش مرتضی(بچه های اطلاعات عملیات اسامیشون اسامی واقعی نبودبه خاطر مسایل امنیتی وهرکدام اسامی دومی داشتند که به همین نام خوانده میشدند) دارم حال میکنم .هیچوقت اینقدر حالم خوش نبوده.
انگار یه تختش کم بود. نمیدونم این درگیری کجاش با حال بود که اینقدر باهاش حال میکرد.هرثانیه یه رگبار بغل وکنارمون میخورد وهرلحظه احتمال سوراخ سوراخ شدنمان بود ایشون با این حالمون داشت واسه خودش حال میکرد ولذت میبرد.
کمال روبه من کردوگفت:
–مرتضی هرچقدر نارنجک داریم بندازیم طرفشون شاید تو همین فاصله تونستیم بریم بیرون چون بغل دستمون کارخانه لپه سازیه میتونیم بپریم داخل حیاطش ازاون به بعدش راحت تر میتونیم یا در بریم یا درگیر بشیم تا نیروهای کمکی برسند.
پیشنهاد جالبی بود اما از نیروهای کمکی چشم آب نمیخورد چون از تیراندازیهای داخل شهر که به گوش میرسید معلوم بود که بچه ها تو چند نقطه درگیر شدند .اما فکر جالبی بود به بچ

خوانش: 412

سپاس: 3

تعداد نظر: 10

هشدارجدی

اهورا (درویش) دولتی 27 آبان 1394

حتمن بخوانید
افشای ناگفته هایی از قربانیان روابط پنهانی
بیداری شبانه برای چت های خصوصی آبرویمان را نشانه رفته است.
به گزارش گروه فضای مجازی باشگاه خبرنگاران جوان؛ با اینکه بیشتر از یک دهه نیست که از عمر شبکه های اجتماعی می گذرد اما این شبکه ها جای خود را در ذهن مخاطبان خود باز کرده و به عنوان یک عضو موثر در زندگی خصوصی و خانوادگی افراد ایفای نقش می کند؛ اما از کنار این مسئله نمی توان به آسانی گذشت چراکه کاربران زیادی زندگی خود را با استفاده نادرست از شبکه های اجتماعی از دست داده اند و آسیب های روحی زیادی را به خود و خانواده‌شان وارد کرده اند.

قربانیانی که زندگی مشترکشان به خطر افتاده است!

خوانش: 287

سپاس: 3

تعداد نظر: 6