🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

 سکان در دست آسمان

(ثبت: 209156) فروردین 7, 1398 

در هنگامهء صبحانه و چای و چپق بود
که باران آمد
آن جا که من بودم و تنی چند آدم و اسب و…
و رودخانه ای که هِی عجله داشت برای رفتن
تا تمام شب

مسیر گمراه بود
و مردم در انتظار

بشقاب زمین هِی کوتاهتر می شد
آب ، روستا به روستا زمین را می خورد
و دریا وسیعتر می شد

آب ناشیانه می چرخید
سکان در دست ِ آسمان بود
و مردمان حیران

دستی آمد
همراه ِ ارابه های آشنا به آب
که معنای صبحانه و چای را می فهمید
و به اسب ها ایمان داشت
و با عطر ِپیچک ها
در گوش ِ مردم خواند
هنوز می توانی به فرزندان خود ایمان بیاوری….

 

 

 

 

 

کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (1):

کاربرانی که این شعر را خوانده اند (3):

نظرها
  1. زانا کوردستانی

    اردیبهشت 3, 1398

    درودتان

    احسنت شاعر جان

    موفق و موید باشید انشاالله

    👏👏👏👏👏👏

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا