🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
نشسته ام به انتظار از انتظار خسته ام
اَز این جهانِ پر ملال و بد بیار خسته ام
قطار عمر هم گذشت اَگر چه بی صدا ولی
از این سکوتِ مرگبار این قطار خسته ام
شبیه کودکی پر از خیالِ کودکانه بود
دلی که بی قرار شد چه بی قرار خسته ام
به جنگِ نابرابری، شدم که هر سپاه را
اسیر و قتلِ عام کرد از این تبار خسته ام
شبیه یوسفی شدم که مقتدای پاک بود
به جرم این گناه شد گناهکار خسته ام
به آرزو نمانده ام، خزان تمامِ شهر را
گرفته در وجود خود چو لاله زار خسته ام
تمام شد برای من، چه انتهایِ تیره ای
شبیه آدمی که شد بسوی دار خسته ام
علیرضا محمدی سرچشمه یی
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (1):
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (2):