🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

 عشق تو مرا آموخت …

(ثبت: 1506) اردیبهشت 28, 1395 

عشق تو مرا آموخت

بی چتر زیر باران بروم

در کوچه های شهر

تو را جستجو کنم

همصدا شوم با گنجشک ها

و نام تو را در هر نت آوازم صدا بزنم

چنان که مردم بگویند

بی شک او پیش از این

گنجشکی بوده است عاشق …

عشق تو مرا آموخت

آزاد باشم و رها

به پرندگان قفس

چند وجب آسمان بدهم

به ماهیان در برکه

چند جرعه از دریا

عشق تو مرا آموخت

هرگز در برابر ظلم سکوت نکنم

فریاد بزنم

حتی اگر فریادم را

تیر باران کنند

جهان باید پر از فریاد عاشقان باشد

چرا که تاریخ در صفحاتش

تنها نام عاشقان را حک می کند

عشق تو مرا آموخت

تمام مرز ها را در هم شکنم

به توپ خانه ها آتش بس دهم

همه را به صلح بخوانم

و جهانی یک پارچه بیافرینم

جهانی که در آن

همه را به پرستش چشمان تو بشارت دهم

عشق تو انتظار را به من آموخت

و من سالهاست منتظر کسی هستم

که خورشید هر صبح از چشم های او طلوع می کند

و پروانه ها بر گیسوان او آرام می گیرند

آری تو ، بانوی من

چه چیز می تواند

درد این انتظار را برایم شیرین کند

جز نگاه تو

جز آرامش امن آغوش تو …

((محمد شیرین زاده))

کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (3):