🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

 غروب عمر

(ثبت: 234012) آذر 9, 1399 

 

طلوعم را ندارم یاد
غروب اما دل انگیز است
هوای سرد بارانی
نشان از فصل پاییز است
گذرگاهیست این دنیا
پر از اوهام رنگین و دلاویز است
دلم میگیرد از نامردمیها
درون سینه مالامال درد ، از غصه لبریز است
غروب عمر نزدیک است و ره تاریک و باریک است
اجل اندر پی ات با خنجری تیز است
سر و کارت در آخر با همین صیادِ خون ریز است.

راه رفته بسته
لبخند از لبانم رخت بربسته
با تنی رنجور و خسته
قلبی آکنده ز اندوه و شکسته
گرد یاس و ناامیدی بر دل و جانم نشسته
می سپارم ره به پیش
کوله بارم رنج و سختی
روزها تکراری و شب نیز هم.

پیش رو در دوردست
انتظارم میکشد یک دیو مست
تا که روح خسته ام را وارهاند انتهای کوچه ای بن بست.

در افق در انتظارم مرگ آغوش خود وا کرده است
گوئیا گمگشته اش را بعد عمری در میان جمع پیدا کرده است.

بس غم انگیز است دنیا
سربسر نیرنگ و تزویر است دنیا
ره که طی شد دیگرش برگشت نیست
هان مبادا لحظه ای غفلت کنی در کار خویش
هان مبادا حسرتی بر دل نهی از کمّ و بیش
هان مبادا راه خود را کج کنی
با نگاه مهربانی لج کنی.

 

 

 

 

نظرها
  1. درود برشما
    طلوعم را ندارم یاد
    غروب اما دل انگیز است
    هوای سرد بارانی
    نشان از فصل پاییز است
    گذرگاهیست این دنیا
    پر از اوهام رنگین و دلاویز است
    دلم میگیرد از نامردمیها
    درون سینه مالامال درد ، از غصه لبریز است
    غروب عمر نزدیک است و ره تاریک و باریک است
    اجل اندر پی ات با خنجری تیز است
    سر و کارت در آخر با همین صیادِ خون ریز است.
    🌹بسیار زیباست🌹
    🌹لذت بردم🌹

  2. درود بزرگوار نیمایی خوبی بودشادکام باشید🙏🙏🍃🍃🌿🌿💐💐🌹🌹

  3. درود ها جناب حبیبی

    شعری زیبا و متفاوت را میهمان قلم فهیم شما بودم

    امید که هماره باشید و بدرخشید به مهر

    💐💐💐💐💐💐

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا