🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
بسمه العزیز
قحطی نور
در وصف انتظار فرج
جان به تنگ آمده و میطلبد جانان را
درد افزوده و جویا شده ام درمان را
آن چنان ظلم به عالم شده مستولی که
بیم آن است که بر باد دهد ایمان را
شهرت و شهوت و ترس و طمع و خشم و فریب
کرده بازیچه شیطان همه جا انسان را
اهرمن را به سر افتاده خیالی که کند
فتح سرتاسر آوردگه میدان را
رفته از خاطر مردم به جهان نور خدا
ظلمتی ژرف گرفته است فرا دوران را
قحط نور است مگر یوسف زهرا برسد
ور نه ظلمت همه جا کور کند چشمان را
پای بیرون بنه از پرده غیبت مهدی (عج)
فوران ستم آورده به لب ها جان را
تو که آغاز بهاران وجودی بشتاب
به زمستان برسان حادثه پایان را
غبار دستگاه حسینی – #مهدی_رستگاری
چهاردهم آبان سال یکهزار و چهارصد و دو خورشیدی
بیستم ربیع الثانی ۱۴۴۵ هجری قمری
غزل سرایی گروه ادبی《چکامه》
دفتر شعر شیدایی
۶۴۳
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (1):
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (7):
بستن فرم