🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

 مرا ببخش

(ثبت: 233261) آبان 16, 1399 

 

مرا ببخش نازنین که لایقت نبوده ام
همسفر مناسب دقایقت نبوده ام
حلال کن مرا در این مسیر سبز زندگی
اگر برای لحظه ای موافقت نبوده ام
اگر چه دل شکسته ای ز دست یار بی وفا
ولی گمان مبر دمی که عاشقت نبوده ام

تو را به عشقمان قسم مرور کن گذشته را
بخوان تمام خاطرات تلخ نانوشته را
سپس کنار لحظه های شاد عشقمان بچین
ببین که گم نکرده ایم سر نخ شاد رشته را

درون چشمهای تو غمی غریب خفته است
شبیه درد بی کسی که در دلم نهفته است
به چشم غم گرفته ات نظاره می کنی مرا
که فهم کن نگاه من هر آنچه بود گفته است
نگاه من ز قول دل جواب می دهد تو را
که در دلم به حجم عشق نیاز تو شکفته است

سکوت می کنی ولی سکوت راه چاره نیست
برای بخشیدن من حاجت استخاره نیست
بگیر دست خسته ام به رسم پاکی و وفا
که در شب سیاه من بجز توام ستاره نیست
به صد ادب نشسته ام منتظر نگاه تو
ولی ز تو به سوی من علامت و اشاره نیست
تو بسته ای به دور خود حصار سرد غصه را
برون بیا از این حصار که غصه را کناره نیست
به صد شتاب میرود عمر تو و جوانیم
برای لمس زندگی که فرصت دوباره نیست

شبیه لحظه های من تو هم عذاب می کشی
سکوت رنگ ظاهر است سپند روی آتشی
اگر چه دم نمیزنی از سر عصیان و غرور
نگاه نعره میزند پر از نیاز و خواهشی

در این هوای گر گرفته صبر پیشه می کنم
اگر تو مهلتم دهی دوباره ریشه می کنم
صبر و امید می دمد به شعله های زندگی
گرمی و نور می دهد به لحظه های زندگی
مرا درون خاطره اسیر غصه ها نکن
در این هوای بی کسی به حال خود رها نکن

در ابتدای داستان غرور ما پیاده بود
نگاهمان به یک جهت در امتداد جاده بود
شانه به شانه همقدم خنده به لب کنار هم
چهره ی شاد زندگی به روی ما گشاده بود
تو ناز کرده بودی و تپیده بود قلب من
و دل به اعتبار عشق به پای تو فتاده بود
پر از حیا و شرم بود چشم من و نگاه تو
و اینچنین حقیقتی به نام عشق زاده بود
پس از گذشت سالها و در نهایت بلوغ
گردش چرخ روزگار خوشی ز ما ستانده بود
تو طعنه میزدی و من لجوج و سخت و بی قرار
و هر کسی بار خودش به شانه اش نهاده بود
تو گوشه ای نشستی و من هم به گوشه ای دگر
و در میان ما غرور مست جنون و باده بود
به حکم و فرمان غرور تو رو گرفتی از دلم
و قلب من به سهم خویش جواب خاص داده بود
هنوز غرق حیرتم نگشته باورم هنوز
که یار دلنشین چنین به رویم ایستاده بود
همین روال طی شد و فاصله ها زیاد شد
زیادی فاصله ها ز سستی اراده بود
به دید داوری کنون گذشته را چو بنگریم
چاره ی کار ما فقط کمی گذشت ساده بود

همیشه من به هر دلیل تو را مرور می کنم
و هر شب از حوالی دلت عبور می کنم
تو چشم بسته ای و من نظاره می کنم تو را
به شوق دیدنت دلم غرق سرور میکنم
به سوی هر خیال بد تیغ نگاه می کشم
و ان یکاد خوانده از دور تو دور می کنم
درون سینه می تپد دلم به اشتیاق تو
در امتداد لحظه ها حس غرور می کنم
هوای ابری دلم منتظر بهانه ایست
بهانه را به هر بها ردیف و جور می کنم
به روی گونه می دود سرشک دیدگان من
ساغر دل پر از می و شرب طهور می کنم
عاشق پاکبازیم مرید راه و رسم تو
که در کلاس عشق تو کسب شعور می کنم

بیا ز عمق جان خویش برای هم دعا کنیم
به حرمت گذشته ها به عشق اقتدا کنیم
ز تار عشق و پود مهر نقش خیالی بزنیم
سنگ بنای زندگی از ابتدا بنا کنیم
بغض و غرور و کینه را جمله به سوی فکنیم
چهره ی غم گرفته را به خنده آشنا کنیم

شروع کن دوباره باز سرودن ترانه را
به قلب خسته ام بریز نگاه عاشقانه را
طلوع کن دوباره باز ز پشت پرچین سکوت
بزن به پیکر سکوت ضربه ی تازیانه را
بخند و با تبسمی مرا اسیر عشق کن
پر از نشاط و شور کن فضای سرد خانه را

امید آنکه روزگار مجال و فرصتی دهد
برای فهمیدن عشق توان و قدرتی دهد
امید آنکه زندگی شود به کام عشق ما
قرعه ی خوشبختی و مهر شود به نام عشق ما

1393

 

 

 

 

کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (4):

نظرها
  1. حسین شیرکوند

    آبان 16, 1399

    👏👏👏👏👏
    🌹🌹🌹🌹🌹

  2. مهدی علیکاهی

    آبان 16, 1399

    بسیار زیبا و لذتبخش

  3. موسی عباسی مقدم

    آبان 16, 1399

    سلام و دروددر پناه خدا🌿💐🍃🙏🌹

  4. مينا امينی

    آبان 18, 1399

    درودها هنرمند
    خوش آمدید به جمع شعر پاکی ها
    سپاس از اشتراک گذاری
    قلمتان همواره سبز ونویسا
    مانا باشید و موفق💐🙏

  5. مازیار نژادیان

    آبان 19, 1399

    بسیار زیباست🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا