🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
……من مانده ام……
من آن روز فهمیدم
که دنیا جای ماندن نیست
که با دو چشم خویش دیدم
که بابا پایی برای کفش ندارد
و توانی برای راه رفتن
و مادر دستی برای آبرو
و حرفی برای گفتگو
و خواهر درمانی برای درد
دردی که شیره جانش را خورده
و برادر آرامشی برای ماندن
که رفتن را بر ماندن ترجیح میدهد
و چه نفرین شده است خاک
خاک سردی که آغوش برایمان گشوده
و
همه خوبی ها را در خود پنهان میکند
مثل پدر
همه زیبایی ها را در دل خود جای میدهد
متل مادر
همه عشق ها را در خود حل میکند
مثل خواهر
همه آرامش ها را با خود میبرد
مثل برادر
همه زیبایی ها را با خود میبرد
و من مانده ام چرا مانده ام
و من مانده ام چرا مانده ام
سیاوش دریابار بیست و پنجم آذر چهارصد و دو
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند :
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (2):
بستن فرم