🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

 پنجره صبح دل

(ثبت: 226697) اردیبهشت 27, 1399 

 

ترجیع بند
سیدمحمدطباطبایی
مسکین تهرانی

چشم به تنهایی و شب دوخته
غصّه و غم در زده در کوفته
رنگ خزان ریخته در کوهسار
باد خزانی همه جا روفته
صولت پاییز دلم زرد کرد
آتش این خانه شد افروخته
درد فراق تو چه جانکاه بود
شعله شده شبپره را سوخته
آتش شمعی که تو افروختی
سوختن از درد من آموخته

پنجرهء صبح دلت باز کن
راز مگو با سحر آغاز کن

بی تو قلم جوهرش از خون چکید
وهم و جنون در سر مجنون چکید
مرثیه از درد به دیوان نوشت
رازقی از عطر تو گلگون چکید
خوشهء انگور به جوشش رسید
مستی چشمان تو میگون چکید
غنچه گلِ سرخ اگر خشک شد
شرم به رخسار تو مفتون چکید
صورت معنی به حقیقت شکافت
ثقل تو ای عشق به کانون چکید

پنجرهء صبح دلت باز کن
راز مگو با سحر آغاز کن

نقش تو درپردهء شب باز شد
شام غریبان دل آغاز شد
غصّه و اندوه به جانم نشست
تا که غزل همدم این راز شد
کلک به دیوان تبی از شعر بافت
نغمهء شبگیر به آواز شد
باد که گیسوی تو افشان نمود
بوی غزل عطر گل ناز شد
باربُد وهم به جان چنگ زد
عود نکیسای دلم ساز شد

پنجرهء صبح دلت باز کن
راز مگو با سحر آغاز کن

ماه که فانوس شب آویخته
لشکر شبتاب بر انگیخته
تکّهء ابری که به رقص آمده
نرمهء نورش به مِه آمیخته
دختر مهتاب به دامان تور
مخمل انوار به شب بیخته
ماهی رخشان تن ماه چون
پولک مهتاب زمین ریخته
نقش رخ روی تو در آب دید
ماه اگر گشت به خود شیفته

پنجرهء صبح دلت باز کن
راز مگو با سحر آغاز کن

شمع شب افروز بگو‌ ماه کو
یوسف گمگشته درین چاه کو
نیست جُدَی تا که بیابیم راه
قافله گم کرده بگو راه کو
خمره به جوش آمدوانگورپخت
راحتی و خواب شبانگاه کو
سوخت درین عشق ولی دم نزد
سینه پر درد بگو آه کو
خفت و خواری و مرارت کشید
فّر کیانی تو بگو جاه کو

پنجرهء صبح دلت باز کن
راز مگو با سحر آغاز کن

خوشه پروین می از ابریق ریخت
شرم رخ ماه به تعریق ریخت
ابر و ستاره به هم آمیختند
دانه الماس شب از میغ ریخت
لشکر غم بر دل من تاخت عشق
خون سیاوش شد و از تیغ ریخت
راه شب تیره به آخر رسید
حاصل دردی که به تفریق ریخت
باد سحر چون که وزیدن گرفت
نور شد و بر دل زندیق ریخت

پنجرهء صبح دلت باز کن
راز مگو با سحر آغاز کن

زهره درخشید و پس کوه رفت
پای پر از تاول و مجروح رفت
غرق به گرداب شب افتادگان
کشتی طوفان زده ء نوح رفت
آنچه به پندار عبث کاشتم
عقل پی توبهء نصوح رفت
نور تو تابید و رواقی گشود
دفتر عشقی شد و مفتوح رفت
آینه در قاب شبم خیره شد
چون به عروج از بدنم روح رفت

پنجرهء صبح دلت باز کن
راز مگو با سحر آغاز کن

سوته دلان دست نوازش رسید
فجر شد و لحظهء تابش رسید
باد خزان بوی بهاران گرفت
ابر بیا مژده به بارش رسید
بوی گل از عطر اذان ریخت باد
وقت دَهِش نوبت بخشش رسید
عشق بیا سرخ تو سجاده کن
شب زدگان وقت نیایش رسید
سجده کن ای ماه به خاک رهش
سائل “مسکین”گَهِ خواهش رسید

پنجرهء صبح دلت باز کن
راز مگو با سحر آغاز کن

سیدمحمدطباطبایی

توضیح :در برخی مصاریع به لحاظ رساندن و انتقال
مفاهیم پساذهنی قافیه خطی در قوافی مراعات
نشد ، البته حقیر عروضی نیستم ولی بر خلاف
برخي از عروضیون معتقدم که قافیه شنیداری و
آوایی است و رعایت خطي بودن قافیه را برخلاف بسیاری دوستان و استادان گرانمایه عروضی الزام شعری نمی دانم و رساندن محتوا و درون مایه ذهنی شاعرانه را رکن و جان مایه اصلی سرایش قلمداد می کنم.

 

 

 

کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (3):

نظرها
  1. رسول رشیدی راد

    اردیبهشت 27, 1399

    🌹🌹🌹🌹🌹🌹

    • سيدمحمد طباطبايي

      اردیبهشت 30, 1399

      درود و سلام و ارادت جناب رشيدي راد گرانمهر
      از عنايت و بزرگواريتان سپاسگزارم
      🌹🌹🌹🌷🌷🌷

  2. طارق خراسانی

    اردیبهشت 27, 1399

    سلام و عرض تسلیت به استاد گرانمایه و ادیبم

    اثری جاودان و الحق زیبا و دلنشین است، دلنشین برای دردمندان عشق
    توبه نصوح
    « تُوبُوا الى الله تَوبَة نَصُوحاً » به درگاه الهى توبه نصوح كنيد. در خصوص معنای واژه نصوح پیامبر گرامی اسلام(ص) فرمودند:
    «ان يَتُوب التائِب ثمّ لايَرجع فى ذَنبٍ كما لايَعود اللَبن الى الضَّرع» توبه كننده، هرگز به گناه باز نگردد، چنانكه شير به پستان باز نمى‌گردد.(بحار الانوار جلد 6 صفحه 22)
    درودتان استاد بی نظیرم
    اجر شما با خدا

    در پناه خدا

    🌹

    • سيدمحمد طباطبايي

      اردیبهشت 30, 1399

      درود و سلام و ارادت به محضر حضرت استاد طارق خراساني عزيزم

      حضرت دوست دستبوسم كه به كرامت و بزرگواري بدل محبت و شاگرد نوازي فرموديد
      🌹🌹🌹🌺🌺🌺

  3. فریبا نوری

    اردیبهشت 31, 1399

    خوشه پروین می از ابریق ریخت
    شرم رخ ماه به تعریق ریخت
    ابر و ستاره به هم آمیختند
    دانه الماس شب از میغ ریخت
    لشکر غم بر دل من تاخت عشق
    خون سیاوش شد و از تیغ ریخت
    راه شب تیره به آخر رسید
    حاصل دردی که به تفریق ریخت
    باد سحر چون که وزیدن گرفت
    نور شد و بر دل زندیق ریخت

    پنجرهء صبح دلت باز کن
    راز مگو با سحر آغاز کن

    درودها استاد گرانقدرم
    ترجیع بندی است – بند به بند – بغایت زیبا و درخشان در معانی و الفاظ
    سپاس بسیار از اشتراک این اثر فاخر و جاودان
    🌹🌹🌹

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا