🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

 پوسته ی سرد زندگی!

(ثبت: 240709) مرداد 6, 1400 
پوسته ی سرد زندگی!

 

بی امان ، باد است و باران، شاهکار سرنوشت!
کی توان از رنج آدمها حکایتها نوشت؟!

گونه ها سرد و شکسته، چشم ها پیر و کبود؛
مانده پای پیر خسته، در خم چرخ کبود؛

آمده از هرطرف، فریاد باد و سیل رود،
رفته خون از دیده و بر دیدگانش، اشک و دود؛

دست ها سرد و گلین، در دستبند روزگار؛
هر چروکش ، تکه نانی، دارد از پروردگار!

بی خبر از حال فردا؛ بیخود از روزی که رفت؛
کودکی، در خواب؛ بامی آمد و بیدار رفت !

دید چوب سوخته، بود آن درخت سبز روی!
سبز آمد، تیره شد؛ از دست بخت تیره روی!

خم شده پشت خر او، از درخت تیره بخت!
دلخوش از کاهی که می گیرد؛ بهایش کار سخت!

شامگاه قتل کاهی، که چنین افتاده خاک!
رقص گندمزار دیروز است بر دامان پاک!

برگها خشکیده از دشنام پاییز دمان !
شاخه ها خوابیده اند، از ترس رگبار خزان!

گرگ با جنگل گلایه می کند از حال زار!
ابر می بارد به ساز پر نمش، دیوانه وار!

ترس معنا می شود در دست سرد زندگی!
ببر ، موری می شود، در زیر پای بندگی !

مرد خونین روی خاک آلود، هرجا را که دید،
خون آهش از دو دیده بر سر و جانش دوید !

خفته ساز زندگی در سینه ی تنهای او؛
از دلش بشنید آوایی، که شد ماوای او؛

کار دنیا بین، چه سان بر ما، گران، نان آورد !
با چه جرمی، بی گناهی را به زندان آورد؟!

با همین آواز، چشمان بست و از هر یاد رفت؛
اشکها و دردها، گو، در، دمی، بر باد رفت!

 

 

 

 

کاربرانی که این شعر را پسندیده اند :

کاربرانی که این شعر را خوانده اند (2):

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا