🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
در سینهام نگاهی از غم پر است
زندگی بیتو به تاریکی میکشد
بیتو، دلم یک صحرای خالیست
در غروب هر روز، تنها رنگم رنگ غم است
چشمانم به خاکستری درآمده است
پر از اشک و نالههای بیخبر از خنده
تو رفتی و باقی ماندم با خاطرات
هر شب در خواب، تو را به یاد میکشم
در دلم یک خستگی بیپایان است
زندگی بیتو، همچون جنگلی بیبرگ است
بیتو، دنیا خشکیده و بیروح میشود
از نبود تو، قلبم تباه و خسته است
من در این روزهای تلخ و سرد
بازیگوش تقدیر در پیشانیم نقش بست
اما هرگز نخواهم فراموش کرد
آرزوها و رویاهایی که با تو بود
در سکوت شب، هنوز نام تو را زمزمه میکنم
اما تو در سایههای دور دلم پنهان شدی
بیتو، دلم یک بحر از غم و اندوه است
من در این خستگی و تنهایی فرو میروم
عزیزحسینی
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند :
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (5):
بستن فرم