🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

 داستانک

(ثبت: 208689) اسفند 10, 1397 
داستانک

 

برنامه تابستانی

تابستان در راه است و هنوز نمی دانم چه کار کنم؛ هوا کم کم گرم می شود و رخوت و سستی در جسمم جریان می یابد، تا جایی که دیگر دوست ندارم جز خوابیدن کاری انجام دهم ….
حالا دیگر روز اول تابستان است و تصمیم دارم کار های جدیدی را آغاز کنم و به سرانجام برسانم.
همه کار هایی که می توانستم انجام دهم را در برگه ای کوچک یادداشت کردم:
1) انجام کار های هنری
2) اختراع وسیله ای جدید
3) جمع کردن کلکسیون
از روز بعد شروع کردم به انجام دادن کار هایی که نوشته بودم.
کار هنری: اول از همه گل هایی با نقش و نگارگوناگون کشیدم؛ همه شان را از دل صفحه نقاشی بیرون آوردم و دانه دانه شان را توی قلب تمام انسان های روی زمین کاشتم؛ به این امید که اگر خواستند محبت خود را به دیگری ابراز کنند، گل داخل قلبشان را به کسی که خیلی دوستش دارند بدهند.
دومین کاری که کردم اختراع وسیله ای جدید بود: وسیله ای که می توانست ایمان مان را قوی تر کند و دستی آهنی و دراز داشت که با آن می توانست نخ نازک ایمان ما را بگیرد و آن قدر بالا ببرد که به آسمان هفتم برسد و در آن جا، آن را به یکی از درخت های بهشتی محکم کند تا خدا هر چه خواست از آن بالا برایمان بفرستد.
آخرین کاری که در این تابستان کردم، جمع کردن نشانه های خدا بود. همه آن ها را برداشتم و ناگهان دیدم دیگر چیزی نمانده، حتی خودم! آخر خدا آن قدر بزرگ است که همه چیز از نشانه های اوست و نمی توان آن ها را شمرد؛ پس دوباره نشانه هایش را برگرداندم.
تابستان امسال کار های کمی کردم ولی همین سه کار تغییرات بزرگی به وجود آوردند که دید مرا نسبت به جهان تغییر دادند؛ نام این چیز ها: عشق، ایمان و نشانه های خداوند بود.

 

چاپ شده در بخش ادبی

مجله ماهانه مدرسه

مقطع اول راهنمایی،سال 1389

 

 

 

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند (1):

نظرها
  1. سجاد

    اسفند 10, 1397

    آفرین! عالی بود!

  2. ناشناس

    اسفند 10, 1397

    بسیار زیبا و خلاقانه 👌

  3. زانا کوردستانی

    اسفند 14, 1397

    درود
    احسنت

    👏👏👏👏👏👏

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا