🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

 داستانک: امپراتور / ابوالقاسم کریمی

(ثبت: 213374) مرداد 21, 1398 
داستانک: امپراتور / ابوالقاسم کریمی

ساعتی بعد از آنکه فرمان جنگ را صادر کردم

فرزند خردسالم پیشم آمد و بدون مقدمه پرسید:

“پدر ما چرا همش در حال جنگیدن هستیم”

هر چند خشمگین شدم از اینکه بدون هماهنگی قبلی فرزندم به داخل مقر فرماندهی هدایت شده بود…

اما بعد از مکسی کوتاه پاسخ دادم

“چون کشورمان زنده بماند”

فرزندم گفت:

کشور ما با کشتن انسانهای بی گناه سرزمین های دیگر ، زنده میماند؟

همینکه خاستم چیزی بگویم

فرزندم ادامه داد:

“زمین به دست آدمهایی مثل تو ، نابود خواهد شد”

این جمله را فریاد زد

وَ بدون خداحافظی رفت.

****

نویسند:ابوالقاسم کریمی

8 خرداد 1398

 

 

 

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند (1):

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند (2):

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا