🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

 اشعار و ابیات ناب شعرای سبک هندی از تذکره ی مجمع النفایس سراج الدین علی خان آرزو(قسمت سوم)

(ثبت: 7649) اردیبهشت 16, 1395 
اشعار و ابیات ناب شعرای سبک هندی از تذکره ی مجمع النفایس سراج الدین علی خان آرزو(قسمت سوم)

اشعار و ابیات ناب شعرای سبک هندی از تذکره ی مجمع النفایس سراج الدین علی خان آرزو(قسمت سوم)

دکتر رجب توحیدیان استادیار و عضو هیات علمی دانشگاه آزاد اسلامی واحد سلماس

1-سرگذشت شب هجران تو گفتم با شمع

آن قدر سوخت که از گفته پشیمانم کرد

(زاهد علیخان سخا(لاری)

2-گر چه از نشئه ی یک باده خرابند همه

کعبه جای دگر و بتکده جای دگر است

(شیخ حسین شهرت شیرازی)

3-دهر هر ساعت به کام نا امیدی دیگر است

پیر این میخانه را هر دم مریدی دیگر است

(شیخ حسین شهرت شیرازی)

4-اهل دولت غلط است این که همه بی دردند

هر که دیدیم از این طایفه آزاری داشت

(شیخ حسین شهرت شیرازی)

5-به غیر ظلم توقع مدار از ظالم

که نخل شعله اگر بار می دهد شرر است

(شیخ حسین شهرت شیرازی)

6-«شهرت» از فرزندی آدم نگردی حق شناس

بندگی باید پیمبر زادگی منظور نیست

(شیخ حسین شهرت شیرازی)

نظیری نیشابوری گوید:

عشق یوسف را در این سودا به دیناری فروخت

بندگی باید پیمبر زادگی منظور نیست

(نظیری نیشابوری)

7- نام وصل تو نبردیم و به حسرت مردیم

گنهی را که نکردیم جزا این همه داشت

(شیخ حسین شهرت شیرازی)

8-گردون تمام تشنه ی خون دل من است

من می دهم همیشه به خم از سبوی خویش

(شیخ حسین شهرت شیرازی)

9-نه من شهرت تمنا دارم و نی نام می خواهم

فلک گر واگذارد یک نفس آرام می خواهم

(شیخ حسین شهرت شیرازی)

10- بی تبسم نیست یک ساعت لب خاموش گل

من نمی دانم چه می گوید صبا در گوش گل

(شیخ حسین شهرت شیرازی)

11-جلوه ی سرو قد یار مرا موزون کرد

هر چه دارم همه از عالم بالا دارم

(شیخ حسین شهرت شیرازی)

12-بر یکدگر زیادتی از بس که می کنند

این قوم نیستنـــــــــد ز ابن زیاد کم

(شیخ حسین شهرت شیرازی)

13-صبح شو تا در فروغت روز عالم بگذرد

یک نفس دم را غنیمت دان که این هم بگذرد

(شیخ حسین شهرت شیرازی)

14-مفلسی می آورد از باد دستی حاتمی

هر کجا دیدیم آخر کرد بسیاری کمی

(شیخ حسین شهرت شیرازی)

15-به قاتل هم توان بخشید خون خویش اگر مردی

نه ای کم از حنا، ظالم! کسی را دستگیری کن

(شیخ حسین شهرت شیرازی)

16-می رسند از بس که پیش از من به عیب کار من

دوستر می دارم از خود دشمنان خویش را

(شیخ حسین شهرت شیرازی)

17-ای که می گویی که از صحبت گریزانی چرا

در بساطم عمر ضایع کردنی کم مانده است

(شیخ حسین شهرت شیرازی)

18-قطره ی من گر چه گوهر شد ز سعی روزگار

کار آسان سخت شد از منّت یاران مرا

(شیخ حسین شهرت شیرازی)

19-بس که اهل کرم از نغمه ندارند خبر

نشنود ناله ی سائل به صد آهنگ کسی

(میرزا هاشم علوی شیرازی)

20-ارباب نظر رخصت گفتار ندارند

مانع ز همین وجه شود سرمه صدا را

(محمد نعمت خان عالی شیرازی)

21-در جلوه گاه شمع رخت ره نمی دهند

ای کاش من به صورت پروانه می شدم

(محمد نعمت خان عالی شیرازی)

22-رفیق یار اما بی قرارم از سیه بختی

به رنگ سایه گاهی پیش و گاهی در قفا افتم

(محمد نعمت خان عالی شیرازی)

23-گیرد نگه چشم تو شاید به کمندش

رم کرده تر از آهوی صحراست دل من

(محمد نعمت خان عالی شیرازی)

24-نقش پای او به هر گامی کند جان در تنم

خاک راه دوست گشتن آب حیوان من است

(محمد نعمت خان عالی شیرازی)

25-کاملان را همه سرگشتگی از دست خود است

حاجت گردش پرگار نشد مانی را

(محمد نعمت خان عالی شیرازی)

26-خود ناتوان ولی هنر آموز مردمند

پیران قد خمیده کمان کباده اند

(محمد نعمت خان عالی شیرازی)

27-کجا بر آبِ بر هم خورده صورت بست تمثالی

میسر نیست نقش مدعا طبع مشوش را

(محمد نعمت خان عالی شیرازی)

28-می کند فرزند آخر دعوی مال پدر

میوه از خورشید گیرد رنگ از گل برده را

(محمد نعمت خان عالی شیرازی)

29-در نشاط آرد وصال دوستان مشتاق را

حلقه ی صحبت نمی باشد کم از جام شراب

(محمد نعمت خان عالی شیرازی)

30-نیشکر بر بند بند خویش خنجر بسته است

تا بدانی هیچ نوشی در جهان بی نیش نیست

(محمد نعمت خان عالی شیرازی)

31-دم شمشیر چو بر سنگ رسد برگردد

سخن تند به ما سنگدلان نادانی است

(محمد نعمت خان عالی شیرازی)

32-مصیبتی است ملاقات مردم عالم

ببین که دست زدنها به سر سلام شده است

(محمد نعمت خان عالی شیرازی)

33-اهل غفلت را به دنیا نیک و بد معلوم نیست

خواب شب تعبیر خواهد یافت چون فردا شود

(محمد نعمت خان عالی شیرازی)

34-اهل سعادت از پی ایذا نمی شوند

بر تیر هیچکس پر و بال هما ندید

(محمد نعمت خان عالی شیرازی)

35-بیخودی فرصت تصویر به نقاش نداد

جان کشید از تن و جانان نکشیده است هنوز

(محمد نعمت خان عالی شیرازی)

36-مبادا شور محشر در می عیشم نمک ریزد

عجب نرمی است در کنج لحد مشت غبارم را

(میر معزّالدین محمد فطرت مشهدی)

37-چو شمع از سوختن گردد سیه موی سپید من

کنم پیرانه سر از آتش عشقت جوانی ها

(میر معزّالدین محمد فطرت مشهدی)

38-در شبستان ازل شمع یکی بیش نبود

بزم را از پر پروانه چراغان کردند

(میر معزّالدین محمد فطرت مشهدی)

39-نرخ بستند به گوهر سخن«فطرت» را

کس مخر بود متاع هنر ارزان کردند

(میر معزّالدین محمد فطرت مشهدی)

40-نمی باشد نگینِ قیمتی را نقش در طالع

هنر هر کس که دارد در جهان گمنام می گردد

(میر معزّالدین محمد فطرت مشهدی)

41-ندارد با بزرگان چهره گشتن صرفه ای« فطرت»

که کهسار از جواب هیچ کس ملزم نمی گردد

(میر معزّالدین محمد فطرت مشهدی)

42- مژده ی زخم نویی گر به شهیدان ندهند

به چه امید سر از خاک عدم بردارند؟

(میر معزّالدین محمد فطرت مشهدی)

43-در آن صحرا که بودم آگه از ذوق گرفتاری

غزالان را سراغ خانه ی صیاد می دادم

(میر معزّالدین محمد فطرت مشهدی)

44-همت ما صفحه ی تقویم را یکسر نوشت

گر سیه روزیم، وقت عالمی از ما خوش است

(میر معزّالدین محمد فطرت مشهدی)

45- از آن رو شیشه را گردن فرازی هاست در محفل

که معشوقی به رنگ دختر رز در بغل دارد

(میر غیاث الدین فکرت شیرازی)

46-ز بس جا کرده سوز عشق خوبان در سرشت من

شود دیباچه ی دیوان محشر سرنوشت من

(میر غیاث الدین فکرت شیرازی)

47-می شود تعمیر دلها از رخ نیکوی تو

طاق بندد خانه آیینه را ابروی تو

(میر غیاث الدین فکرت شیرازی)

48-تدبیر عقل مانع دل بردن تو نیست

از پاسبان حذر نبود دزد خانه را

(شیخ عبدالرضا متین اصفهانی)

49-دست من از لقمه ی چرب کسی آلوده نیست

می خورم چون شمع مغز استخوان خویش را

(شیخ عبدالرضا متین اصفهانی)

50-می کند هر چند تسخیر پریزاد آدمی

جان به قربان پریزادی که تسخیرم کند

(شیخ عبدالرضا متین اصفهانی)

51-خاطر ما را ز چرخ امید جمعیت خطاست

باغبان کی دسته می بندد گل پژمرده را؟

(شیخ عبدالرضا متین اصفهانی)

52-همه را روز جزا تاب سؤال است و جواب

نتوان با تو سخن گفت قیامت این است

(شیخ عبدالرضا متین اصفهانی)

53-هر لحظه مکش سر به زبان آوری ای شمع!

فرداست در این بزم که نام من و تو نیست

(شیخ عبدالرضا متین اصفهانی)

54-آدم از روز ازل خورد فریب شیطان

هر که او بازی شیطان نخورد آدم نیست

(شیخ عبدالرضا متین اصفهانی)

55- شاخ گل را می کند فواره ی خون در چمن

ابر اگر بر دارد آب از دیده ی گریان ما

(شیخ عبدالرضا متین اصفهانی)

56-از سیه کاری چه نقصان خاطر آگاه را

در لباس تیره عیبی نیست بیت الله را

(شیخ عبدالرضا متین اصفهانی)

57- قمری و بلبل و سرو و گل و پروانه و شمع

گردن افراخته هر کس به تماشای کسی

(شیخ عبدالرضا متین اصفهانی)

58-ز پا افتاده ای را در جوانی دست اگر گیری

توانی زین عصا قد راست کردن موسم پیری

(شیخ عبدالرضا متین اصفهانی)

59-بگذار طلب به تخت شاهی بنشین

در سایه ی رحمت الهی بنشین

خلوت نبود گوشه نشینی تنها

بیخود شو و هر کجا که خواهی بنشین

(شیخ عبدالرضا متین اصفهانی)

60-شمع کافورند حاکم در شبستان وفا

روشنم شد سرد مهری های این یاران گرم

(شیخ عبدالرضا متین اصفهانی)

61-نیست اکسیری به از هم صحبت کامل عیار

گفته ام حرفی که می باید به آب زر نوشت

(شیخ عبدالرضا متین اصفهانی)

62-سفله زآلودگی دولت دنیاست عزیز

این ملمع چو از او دور شود مس گردد

(شیخ عبدالرضا متین اصفهانی)

63-در عرصه ی کائنات کردیم نگاه

گشتیم ز یکتایی یک یک آگاه

هر کس دیدیم مثل و مانندش نیست

هر فرد بود به وحدت خویش گواه

(شیخ عبدالرضا متین اصفهانی)

64-رقیب از وصل می بالد ندیم از هجر می نالد

یکی را گل یکی را خار در پیراهن است امشب

(میرزا زکی ندیم مشهدی)

65-کسی به حال کسی از بی کسی نمی سوزد

به مدعای دل روزگار می سوزم

(میرزا زکی ندیم مشهدی)

66-تا در آید یار در آغوش از خود رفته ایم

عمر ما چون برق قدر یک بغل وا کردن است

(آقا محمد حسین ناجی شیرازی)

67-نه شانه دست نوازش به زلف یار کشید

که ارّه بر سر دلهای بی قرار کشید

(محمد عظیم نزهت دامغانی)

68-از تو تا جانان نباشد یک قدم ره در میان

گر نباشد وادی آمیزش خلق جهان

(محمد عظیم نزهت دامغانی)

69-مرا جان دادن آسان است در پای تو می ترسم

که چون تن خاک گردد بوالهوس مشتی به سر ریزد

(محمد عظیم نزهت دامغانی)

70-«واضح» به هیچ راه دلم وا نمی شود

این قفل زنگ بست شکستن کلید اوست

(مبارک الله واضح ساوجی)

71-پریشانی یک دل می برد جمعیت عالم

شکست شیشه ی ما سنگ در میخانه اندازد

(مبارک الله واضح ساوجی)

72-یک عمر رفیق بزم احباب شدیم

یک عمر به هجر درتب و تاب شدیم

خفتند همه آخر و افسانه شدند

ما نیز به آن فسانه در خواب شدیم

(مبارک الله واضح ساوجی)

73-به راه او چه در بازیم نی دینی نه دنیایی

دلی داریم و اندوهی، سری داریم و سودایی

(مبارک الله واضح ساوجی)

74-رشک فرمای دلم نیست بجز عیش حباب

یافت یک پیرهن هستی و آن هم کفن است

(مبارک الله واضح ساوجی)

75- رفتنی های جهان قابل دلبستن نیست

آن قدر بس که دمی خاطر خود شاد کنند

(مبارک الله واضح ساوجی)

76-به کاغذ اخگری پیچیده ایم یعنی دل خود را

مبادا گریه بر حالم کنی ای نامه بر، رحمی

(مبارک الله واضح ساوجی)

77-کوهکن در پیش و مجنون در عقب من در قفا

عشق در ملک جنون با طرفه شوکت می گذشت

(مبارک الله واضح ساوجی)

78- نیست انکار چو گویند که زاهد مَلَک است

حرف ما نیز همان است که او آدم نیست

(مبارک الله واضح ساوجی)

79-در دمی کوهی و در آن دگری صحرایی است

عمر وحشت زده چون ریگ روان می گذرد

(مبارک الله واضح ساوجی)

80-به راه دوستی ها هر که بی منّت قدم ساید

به هر گامی که بردارد، ز من چشمی از او پایی

(مبارک الله واضح ساوجی)

81-به پای اشک می غلطم که با دل آشنا باشد

به هر موجی زنم دستی که شاید ناخدا باشد

(مبارک الله واضح ساوجی)

82-مزن باد صبا دست جفا بر دامن لیلی

که دارد خاک مجنون آشیان در چین دامانش

(مبارک الله واضح ساوجی)

83-پیوند محبت ندهد چرخ دو دل را

یک پوست در این باغ دو بادام ندارد

(مبارک الله واضح ساوجی)

84-گشت یاقوت و به یاد لب شیرین جوشید 

خون فرهاد که جا در رگ خارا می کرد

(مبارک الله واضح ساوجی)

85-هستی ما یک نفس وار است چون عمر حباب

این گره تا چشم بر هم می زنی وا می شود

(مبارک الله واضح ساوجی)

86-به پای خویش هر دم شمع زان خاکستر اندازد

که می خواهد برای خسته ی خود بستر اندازد

(علیقلی خان واله داغستانی)

87-عجبی نیست که شد پیر زلیخا در هجر

دوری از یار بلایی است که من می دانم

(علیقلی خان واله داغستانی)

88-اندیشه ی کس راه به کنه تو ندارد

هر چیز که هست از تو نشان است و نشان نیست

(علیقلی خان واله داغستانی)

89-یک نغمه تراود ز لب قمری و بلبل

قانون وفا مختلف آواز نباشد

(علیقلی خان واله داغستانی)

90-عشقبازان سخن حق همه جا می گویند

از که ترسند سردار سلامت باشد

(علیقلی خان واله داغستانی)

91-چون به قاف عدمم راه تماشا افتاد

هر کجا دیده گشودم همه عنقا دیدم

(علیقلی خان واله داغستانی)

92- قطره بودم سر همچشمی بحرم می بود

نظر از خویش چو بستم ره دریا دیدم

(علیقلی خان واله داغستانی)

93-چاک می شد به برت خرقه ی تقوا چون من

که تو هم می شدی ای شیخ گرفتار کسی

(علیقلی خان واله داغستانی)

94-کفر کافر به ز دین ناقص است

این چنین فرمود پیر کاملم

(علیقلی خان واله داغستانی)

95-بگشای سر ترکش مژگان جگر دوز

شاید که رسد چاک دل ما به رفویی

خوش آن که به طوف حرم میکده آیم

گه پای خمی بوسم و گه دست سبویی

(علیقلی خان واله داغستانی)

96-ذرات جهان که جمله مرآت تواند

چون قطره به بحر غرق در ذات تواند

چون موج که هر نفس کشد سر در جیب

در نفی وجود خویش و اثبات تواند

(علیقلی خان واله داغستانی)

97-من زنده به دوستم نمیرم هرگز

مغزی بی پوستم نمیرم هرگز

هر کس که نه اوست مرده اش دان ز ازل

من خود همه اوستم نمیرم هرگز

(علیقلی خان واله داغستانی)

98-در دشت عشق مجنون دنبال ماند از من

با آن که من در این ره صد جا درنگ کردم

(علیقلی خان واله داغستانی)

99-نسازد عشق ضایع رنج عشاق بلا کش را

هنوز از نقل فرهاد است شرین کام محفلها

(علیقلی خان واله داغستانی)

100-جاهلان را نیست آگاهی ز حال خویشتن

خفته دایم خویش را بیدار می بیند به خواب

(علیقلی خان واله داغستانی)

101-رفتم به باغ بی تو به یادت چه چاک ها

از گل خریدم و به گریبان فروختم

(علیقلی خان واله داغستانی)

 

 

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند (1):

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا