🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
مانده بغضی در گلویم تا خزانم می رود
از همان تاریخ دلتنگی زمانم می رود
هر که چون من از تمام پیکرش ای کاش ساز
خوانده در اعماق چشمم روح و جانم می رود
شهریار از عاشقی در طالع غمگین من
حکم در دستم ولی میل نهانم می رود
دل شد آن مجنون که لیلی کاسه هایش را شکست
داغ لعلی دارم و روی روانم می رود
هر زمان آمد قراری در دلم ساکن شود
من به چشم خویش دیدم آسمانم می رود
بچّگیام
17 فروردین 95
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند :
کاربرانی که این شعر را خوانده اند :