🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
چه زندگی زیبایی دارم چقدر لذت میبرم از این قدم زدن..پیاده رو شلوغ است و دلم ارام..راستی..چرا همه ی این ادمها ناراحتن…؟
کاش انها نیز عشقی به زیبایی عشق من داشتند..زندگی ام را دوست دارم..لحظه به لحظه اش را…مگر میشود ادمی با داشتن چنین عشقی دلگیر باشد؟!!پیاده رو شلوغ است و دلم ارام…ارامتر از این میشود؟؟!!
عشقی دارم به زیبایی تمام ارامش های دنیا..به او قول داده ام نگاهم را جز او به کسی تعارف نکنم…قول داده ام فقط برای او باشم…وای که چقدر این قول دادن و گرفتنها را دوست دارم…همیشه حرفش در قلبم جریان دارد که عشقم با کسی تقسیمت نمیکنم…
قدم هایم را ارامتر میکنم….چقدر این ادمها عجله دارند..
هی پسر….مگر راهت را نمیبینی؟؟!!
این گفته ی من بود به پسرکی که دست عشقش را گرفته و با شدت به من برخورد کرد.پخش زمین شدم و حتی به چهره ی پسرک نگاه نمیکنم..اخر قول داده ام..پسرک حرفی نمیزندو حرصم را بیشتر میکند..با توام مگر راهت را نمیبینی؟
بار پسرک حرفی نمیزند…خدایا از حرص اتش گرفتم…دختری که همراه پسرک بود دستم را گرفت و از زمین بلندم کرد..
چه عطر اشنایی..ناخوداگاه سر بلند کردم و چشمهای عشقم را روبروی خودم دیدم..
قلبم میلرزد…تنم یخ بسته است…پلکهایم سنگین شده است…وای چقدر پیاده رو شلوغ است…وای چقدر زندگی ناارام است…وای اصلا حالم خوب نیست…چرا بعضی ها میخندند…چرا بعضی ها خوشحالند…زندگی را دوست ندارم…لحظه لحظه اش عذاب است…
عشقم با عشقش روبه رویم ایستاده است…در چشمانش خیره شدم…قرار بود با کسی تقسیمم نکنی..اشکم بدرقه ی راهت….بسلامت…
کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند (2):
کاربرانی که این مطلب را خوانده اند (6):
اردیبهشت 5, 1395
آفرین دارد و تحسین برانگیز
در حالیکه زمینه ی یک داستان کوتاه بسیار پرمغزی را دارد
عفو بفرمایید
خاطر مبارک هست بارها تاکید کرده ام
بر آثار پخته و قوی مکث می کنم
این از نشانه های پختگی اثر شماست اگر هم نکاتی را عرض می کنم چون اثر را دوست می دارم
سعی کنید صحنه ها را بیشتر توصیف کنید
بر این اساس دست خواننده را می گیرید و وارد ماجرا می کنید
نگاهم که با نگاهش گره خورد
احساس میکردم قلبم دارد ازسینه ام بیرون می زند
دنیا دور سرم می چرخید
همه جا سیاه شده بود
دختر نو جوان دستم را گرفت و از زمین بلند کرد بوی عطر او که خیلی برایم آشنا بود مشامم را آزار می داد !
در حالی که بدنم روی پاهایم سنگینی می کرد
صدای همهمه جمعیت گوشهایم را خط می انداخت
خنده تلخی کردم
او تلاش می کرد خود را ازمن پنهان کند
اما نمی دانست دنیا در عین بزرگی بسیار کوچک است……..
البته برای القای مطلب این جسارت را کردم
پاسخ
اردیبهشت 6, 1395
به به.اونقدر زیبا ویرایش کردید که یک لحظه احساس کردم موضوع جدیدی رو میخونم…..
پاسخ
اردیبهشت 7, 1395
بزرگواری تان را می ستایم
پاسخ
اردیبهشت 7, 1395
درود بر جناب رجبی
خوشحالم در نثر هم قدرتمندانه قلم می زنید
پاسخ
اردیبهشت 8, 1395
شما استاد مایید.متشکرم
پاسخ
اردیبهشت 8, 1395
جناب واژه ای هست برای اقایون.من خانومم استاد
پاسخ
اردیبهشت 8, 1395
پاسخ
اردیبهشت 8, 1395
پاسخ
بستن فرم