🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
با توام
تو که از من نگرانی
بیقراری
تو که اکنون نگاهی گذرا
بر من عاشق نداری
و فراری
با توام
تو که هر دم
دمی از عشق برانی
و چه حراف به حرفی و حروفی
به گزافی
تو که اکنون ، پُر از حرفی و لافی
تو که از عشق ، دمادم بزنی دم
بزنی دم ، ز حدیث عشق و پاکی
با توام
تو نتوانی بنویسی به حروف نامی از عشقی
نتوانی که تصور کنی از عاشق و عشقی
با توام
تو که خیانت کنی و راز بداری
چه خیالی به گزافی
که ندانی عاشقت آگه از عشقو
تو همش در امتحانی
تو که از راز و نیاز عاشقت هیچ ندانی
تو که دائم به منم ، چه مبتلائی و ندانی
با توام
تو که نداری ،
هیچ درکی ، زعشقی ، و ز عشاق خدائی
لیلی و شیرین و عذرا
برایت مثالی ز همه عشق خیالی
با توام
تو که هم اکنون به حالی
با چه حالی تو بخوانی
کلماتم به طنز و بی خیالی
اما تو بدان روز جزا هست
باید بدهی باز همین پس
به غایت تو هم اکنون
باز در امتحانی
تو عشقت به فنا رفت
گیرم که عاشق بشی و
رو به کسی آری
باز هم احتمالی
پس گوش فرا ده
پس میدهی این عمر گُهر بار که دادم ،
به راهت
شاید که شود روز جزا عشق جدیدت ،
آگه به گناهت
خواهم قلمم باز نویسد
ترسم که قلم گریه کنان شعله شود
صفحه بسوزد !!!؟
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند :
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (2):
بستن فرم