🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

 شعر آیینی

(ثبت: 246568) فروردین 9, 1401 

 

از خدا خواهی اگر دار نعیم
خوان تو بسم الله الرّحمن الرّحیم

شرارۀ اوّل: در مقام کرامت و قدرت حضرت احدّیت (جل شأنه)

اوّل دفتر به نام کردگار
خالق مهر و مه و لیل و نهار
آن که از قدرت دو عالم آفرید
جان و دانش ز امر او آمد پدید
آسمانی بی ستون کرد استوار
عرش و کرسی شد به امرش پایدار
از عدم آورد خلقی در وجود
بود و هستی کرد ظاهر از نبود
آدمی شد در جهان خلقت ز گل
انبیا و اولیا را پاکدل
قدرتش را ظاهر از هر شیء دان
وحدتش از کثرتش باشد عیان
چشم بگشا و نگر کز آب و خاک
خلق ها کرده چسان یزدان پاک
آدمی از خاک، لیکن این جمال
از چه باشد جز که امر ذوالجلال
سرخی صورت ز خاک تیره دان
کآید از خاک و شود در آن نهان
نازکی را بین تو بر برگ درخت
سنگ خارا بین چسان گردیده سخت
خلقت این نازک از آن سخت بین
کُن ز دل بر خالق یکتا یقین
روشنی بنگر به ارض و نُه سپهر
از عطای حق به روی ماه و مهر
از کواکب داده زینت آسمان
ماه را خُرد و بزرگ آرَد عیان
هر نفسداری که در این عالم است
رزق خوار خالق او در هر دم است
باب لطفش بر رخ مخلوق باز
رازق است و عالم و واقف ز راز
در بیابان تشنه ماند گر شجر
ابر رحمت را فرستد دادگر
حق رحیم است و کریم است و غفور
آگه از حالات مرغ و مار و مور
من کلام از کُنه ذات کردگار
کی توانم گفت، یک را از هزار
گر پشه بر لانۀ عَنقا پرد
عقل هم بر کُنه ذاتش پی برد
از صفات و نیکی خلّاق پاک
کی تواند گفت جسم آب و خاک
وصف حق با انبیاءِ رهبر است
وصف پیغمبر ز حقّ اکبر است
اولین وصفی که آمد از خدا
بهر آدم بود شرح کربلا
این خبر آورد او را جبرئیل
صد سلامت داده خلّاق جلیل
گفت ای آدم ز ختم انبیا
می شود ظاهر شهی گلگون قبا
مصطفی و مرتضی را نور عین
پادشاه عاشقان یعنی حسین
آید از یثرب به سوی نینوا
با بسی از اهل بیت مصطفی
بهرِ قربانی راهم از وطن
آورَد با خویش هفتاد و دو تن
هر جوانی می کند از خون خضاب
در رکاب شهریار مستطاب
اکبر و قاسم جوانان رشید
جسمشان در خاک و خون خواهد تپید
پس برادرهای مصباحِ مبین
کُشته می گردند در صحرای کین
پور شیر حق ابالفضل دلیر
حمله آرد بر عدو چون شرزه شیر
می کشد یک یک سپاه روبهان
کآفرین گویند بر وی انس و جان
لیک آخر بازوی آن مه لقا
می شود ایثار راه کبریا
طفل مهد سرور میر هدی
روی دستش جان دهد در کربلا
ضرب تیر خصم را بر جای شیر
می چشد بر دست وی طفل صغیر
پس رسد نوبت به شاهنشاه راد
رو کند در دشت بر عزم جهاد
تشنه لب با زاری و افغان و شین
جان به راه دین فدا سازد حسین
خوش بغلتد او میان خون و خاک
پیکرش از تیر و نیزه گشته چاک
زشتخوی فتنه گر شمر دغا
ناگهان آید به صحرای بلا
از قفا سازد سرش از تن جدا
خواهرش در خیمه گوید ای خدا
از جفا و کینۀ شمر لعین
بی برادر گشته ام در این زمین
آید از خیمه به روی جسم شاه
دست بر سر دارد و افغان و آه
با زبان زینبی گوید سخن
پس ز حَلق پاک سالار وطن
این ندا را بشنود زینب به گوش
خواهرا از قتل من باشی خموش
با فغان در قتلگه آیی چرا
رو به نزد طفل های بینوا
کن پرستاریِ بیمارِ جلیل
کو تجلّی باشد از حقّ جمیل
بعد من باشی تو یار کاروان
گر شوی اکنون اسیر کوفیان
لحظه ای از کودکان غافل نباش
التفاتی کن بر امرار معاش
زینب آید از برِ سلطان راد
بر اسیری تن دهد آن شیرزاد
می شود ویرانه جای نور پاک
ای بنی آدم شدی خلقت ز خاک
عشق آموز از حسین بن علی
دل کن از نور ولایش صیقلی
شد صفی الله آگه از خبر
گفت او عاشق بود بر دادگر
حشمتا تا زنده ای در روزگار
دل بنه بر لطف سلطان کبار
کو به هر عالم بود فریادرس
غیر ایشان دل منه بر هیچ کس

شاعر: محمد حسین خان حشمت

پی نوشت: این شعر مربوط به پدر بزرگم محمد حسین خان حشمت است که ۴۰ سال از عمر خود را صرف سرودن کتابی موسوم به دیوان خمسه حشمت کرده اند.چون قصد چاپ مجموعه آثار ایشان را دارم، میخواستم قبل از چاپ نظر شما دوستان را درباره این اشعار بدانم.

 

 

کاربرانی که این شعر را پسندیده اند :

نظرها
  1. محمدعلی رضاپور

    فروردین 9, 1401

    سلام و درود، خدا قوت، روان شان شاد

    • مجتبی

      فروردین 9, 1401

      سپاسگزارم از جنابعالی🙏🏻🙏🏻

  2. فروردین 16, 1401

    بی نقص سروده شده
    پیشاپیش تبریک عرض می شود برای چاپ این مجموعه شریف

    • مجتبی حشمت

      فروردین 16, 1401

      متشکرم
      از لطف شما🙏🏻🙏🏻

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا