🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
شاید شما هم شنیده باشید
چند روز پیش به دخترانم سم داده بودند
تنها گناهشان
این بود که میخواستند الفبا را بیاموزند
تا درپستوی کلید صد قبیله دستار بند
از بوی عشقبازی گندم و باران
عیشی بگیرند
انگار از غیبت دیوار
بوی بوسه و دریا
حرفهای ساده ای
برای فراموشی آن همه کلمات کور و
خستگی های بعد از
شیون و زاری داشت
نمی دانید زیر این برقع
چقدر برای
بلوغ بی حوصله گی
گهواره ها
با لهجه ای غریب
گریسته ام
و هر از گاهی
لای رویاهایم را
دور ازچشم حد زنان
مخفیانه باز کردم
تا از رطوبت حروف خیسش
لبان تشنه کودکانم را
که بوی باروت های سوخته را می داد
نمناک کنم
چکارمان دارید؟
ما هنور الفبا را نیاموخته ایم
و نمی دانیم کتاب گندم و باران
از کدام طرف باز می شود
مگر به ما چه داده اید؟
در فصل آفتاب و آینه
جز گفتگوهای پر از گریه و
پستو های پر از پیاله شکسته و نسخه های نفهمی
سهمی نبرده ایم
هی دستار بند سم فروش
تو هیچی نیستی
نه قاب شکسته باد غیسی
نه عطر رازهای دره سالنگ
و نه حتی بوته ای در گذرگاه کابل
از جنگل فتوا های تو
جز دسته های تبر
چیزی نروییده است
تو حتی در گورستان
برای تفتیش گریه ها
بر اجساد واژه های این وطن
فتوا داده ای
ای کاش
تورا
و ان امیر زاده عرب را
هرگز نزاییده بودم
ای کاش
ا – ش
۲۸ اردبیهشت ۸۳
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (2):
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (7):
تیر 16, 1401
چقدر برای
بلوغ بی حوصله گی
گهواره ها
با لهجه ای غریب
گریسته ام
و هر از گاهی
لای رویاهایم را
دور ازچشم حد زنان
مخفیانه باز کردم
تا از رطوبت حروف خیسش
لبان تشنه کودکانم را
که بوی باروت های سوخته را می داد
نمناک کنم
سلام و درود
خیرمقدم 🌹
دردنامه ی شاهکار گونه ی تان را خواندم
کاری بس ارزشمند است
این نفیسخگه را تاریخ چون دری گرانبها بر انگشتری زمان خواهد نشاند.
در پناه خدا 🌿👏👏👏👏👏👏👌🌹🌿
پاسخ
اردیبهشت 8, 1402
سلام ،جناب طارق بزرگوار
با اجازه من چند شعر به این سایت ارسال کردم تا محک خورده شود ،دریغ
به نظر چنان می رسد فقط جنابعالی که دغدغه شعر دارید ،از این بابت از جنابعالی بسیار سپاس گزارم
پاسخ
بستن فرم