🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
چو شب آمد ،
سیاهی بیافتاد به میان
شمعی روشن بنمودم ،
به دل کور زمان
چه ملایم نوری ،
و چه رقصی زیبا
اشک شمع و رقص نورانی آن
وه چه زیباست امان !!!
کور سوئی امید ،
چو بیامد به میان
فوران کرد شعرم ،
قلمم گشت روان
به چه حالی امّا ؟
اشکی آمد پَس چَشم
و سرازیر بیفتاد غلطان
بگذرد این دوران ،
همچو این عُمر گران
بند بود همچو نخ شمع ، به میان
عاقبت رفت به زیان
وقت و ساعت به عیان
دیر گشت نیست حواسم به زمان
سرگذشت قلم و دفتر و من
سرگذشت شب و شمع رقصان
و چنین ثبت بشد این هذیان
قلم و دفترم آمد به فغان
چون سحر گشت
و خاموش شد شمع
گو نبودم هُشیار
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند :
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (4):
خرداد 3, 1402
سلام و درود تان، خدا قوت
شاید قشنگ تر می شد اگر شعرتان را کوتاه تر و به سبک شعر سروش می پرداختید.
زنده و سرزنده باشید در پناه خدا
پاسخ
خرداد 3, 1402
درود بیکران ، نقد شما بجاست ، سپاسگزارم 🙏
پاسخ
بستن فرم